بابام هرچه داره میده به پسراش هرچیم اعتراص کردیم فایده نداشت داداشامم یاغی شدن زناشون یاعی تر داداشم پاشد اومد شهرتان نفهمیدیم اومده بعد مامانم میگه توقع داشته زنگش بزنینن گفتم ،کسی فهمید اصن اومده ، یه سر به خواهراش نزد اینجام کوچیکه همه خبر همو دارن خانواده شوهرم کنایه میزدن که داداشت اومده نیومده سر بزنه اون یکی دیگه انقدر تعارفش کردیم از وقتی رفته خونه خودش زنش که فامیل نزدیکمونه باهامون غریبه شده میاد میره یه زنگ نمیزنه من اومدم ... داداشمم چند ویت پیش گفته بود خواهرام جهیزیه گرفتن هیچ حقی تو ارث ندارن ...از بس بابام رو داده بهشون ...
من دیه گداشتمشون کنار انگار برادری ندارم .... خیلی ناراحتم ولی دیگه حوصله ندارم اونوقت مامان هروقت زنگ میزنه احوال بگیره امار داداشامو ریز بریز میده منم اصلا نمیخوام حرفشونو بشنوم ... همش عصبیم به خاطر رفتارای خانوادم همش خودخوری میکنم ...