مدوستان تصمیم گرفتم تجربه بارداری و زایمانم رو اینجا بنویسم شاید به درد کسی خورد .
من ادمی بودم که هاز وقتی یادم میاد درس میخوندم
فقط سرم تو درس و مشق و کتاب بود
ده سال بود ازدواج کرده بودم و از بچه بدم میوم. همه میگفتن نازاست . یا تابحال با تنبلی تخندان دیگه نازار شده.
واسم فرقی نداشت. میگفتم این دنیا چیه که بخوام یکی رو اضافه کنم بهش.
بنا به دلایلی افسرده هم شده بودم
لاغر و نحیف هم شده بودم
تا اینکه بعد از اصرار زیاااد اطرافیان با همسرم تصمیم گرفتیم ب فکر بچه بشیم . با توجه ب اینکه ده سال بود رابطه داشتیم همه میگفتن الان اقدام کنید حداقل دو سال طول میکشه بگیره و ....
من کم خونی شدید داشتم
مستاجر هم بودیم
اما گفتم حالا کم کم بهش فکر کنیم تا ببینیم چی میشه.
برای اولین کار رفتیم با همسرم دوتایی حجامت کردیم.
بعد
بقول بچه ها هستید؟ بگم؟ 😂