من یکی اولا انقد حساس بودم رو شوهرم که یوقت دست از پا خطا نکنه
خیلی ژیگول پیگول جلوش راه میرفتم خیییلی اوایل دوسش داشتم
به خاطرش ازشهر اومدم ساکن یه ده شدم بدون هیچ چشمداشتی
طلاهامو دادمش خونشو بسازه و.....
وقتی یکسال از زندگیم گذشت هم خیانت چندین بار چتی دیدم سوختم و آتیش گرفتم و دعوا و گوشیشو شکستم و.... اینستا نصب کرد ....دوباره
رفیق باز شد
از اون لحاظا خیییلی خیییلی گرم بود الان قشنگ یکسالم نری نمیخواد ،،محبت نه کلامی نه هیچجور،،خسیس در حدی که یه ده هزاری نمیده بهت و حساب کتاب میکنه رفیق بازه و ابدا خونه نمیاد مگرشبا از صبح تا ظهر تو دهات تنها،،،هیچکسم نداشته باشی خونش بری جای تفریحی حتی بازارچه ای مغازه ای یجا که بری یچیز بخری هیچی اصلا
دیگه جوری شدم که هرکارمم بکنه حتی زنم بگیره از چشم افتاده انگار هر بلایی سرم بیاد بیحس شدم ن خندم میاد دیگه ن گریه بیتفاوت به همه چیز