خب من تا چندسال پیش حتی چایی تو عمرم دم نکرده بودم چون همیشه شاغل بودم و بیرون از خونه
وقتی مادرم سرطان گرفت و من مجبور بودم هم بیرون کار کنم هر پیگیر کارای درمان و ازمایشات و داروهاش باشم هم تو خونه پرستاریشو کنم هم کارای خونه رو کنم که هیچ تجربه ای توش نداشتم و متنفر بودم هرروز از فشاری که روم بود یکی از ظرفارو میکوبیدم اینور اونور خورد میکردم