چقد بده که خیلی احتیاج به حرف زدن و انرژی داری ولی همسرت اونی نیس که بخوای و بتونی باهاش صحبت کنی
همش احساس تنهایی میکنی
دلت هیجان میخواد زندگی میخواد شادی میخواد ولی طرف مقابلت همیشه ضد حاله
چقد سخته کوه احساس باشی بغل یه تیکه سنگ بی مصرف که هیچ حرفی تو مخش نمیره
گاهی حس میکنم تو خونه خودم زندانی ام مث پرنده ای که پراشو بستن میگن حق نداری بپری حق نداری پرواز کنی حق نداری بخونی...فقط کارایی که ما میگیم بکن
چقد بده که تو جامعه ای هستم که طلاق انقد بده و مجبوری با کسی که کنارش خوش نیستم زندگی میکنم
واقعا زندگی این بود؟