وقتی میریم خونه کسی یا کسی میاد خونمون....

ما تعطیلات از تهران میایم شهرستان، خونه مامانم و برادرم دیوار به دیوار همن، بچه های من و داداشم مرتب در حال رفتن و اومدن هستن از خونه مامانم به خونه داداشم و برعکس بچه هامون همبازین، اصلا قبول نمیکنن که تنها بمونن حتی موقع خواب باید با هم باشن، اینا رو گفتی یه لحطه یاد زنداداشم افتادم یعنی اونم همین حسو داره؟؟؟؟

البته بگم شام وناهار من درست میکنم خونه مامانم همه میخوریم کلا خرج با مامانمه وقتی ما میایم زحمت پخت و پز هم با من ولی بچه ها بیشتر میرن خونه داداشم واسع بازی

رفته بودیم خونه مادرشوهر خواهرم داشت میوه و شیرینی واجیل اینا میگرفت برای بقیه به من و برادر کوچیکم نداد بعد برادرمم اومد برداره گفت وا بهتون ندادم حواصم نبود خودتون بردارین دیگه ببخشید منم بهم برخورد به اونا دست نزدم اصلا 

اوایل ازدواجم هر وقت خانواده شوهرمو دعوت میکردیم خودشون هفت هشت نفر بودن هیچی مثلا خانواده عموشونم میاوردن.  عمو هم زنگ میزد به دخترش میگفت بیاید، یهو میشدن۳۰ نفر. اصلا نظر صاحبخونه هم مهم نبود، هرکس هرکی رو میخواست دعوت میکرد میاورد، جالبه یکیشون مارو پاگشا نکرده بود، واقعا یه قوم وحشی بی فرهنگ بودن و هستن. چندبار این کارو کردن منم اخم و تخم کردم و سرد گرفتم فهمیدن بدم میاد خداروشکر پاشون برید

انقدر پرسیدن ک چرا بچه نمیارید اشکم در اومده 

نمیدونم ولی خیلی اذیت میکنه خاهرشوهرم با این کارش مواظب بچه هاش نیس ب همه جا سرک میکشن

بگو تو این گرون کیه دیگه بچه بیاره بیاریم ک چی بشه ظلم کنم؟؟

بچه های من خداییش خیلی مودبن اصلا دست به چیزی نمیزنن یه وقتایی داداشم و خانومش میگن مثلا فلان کارو از بچه های عمه یاد بگیرین 

منم میدونم ما اومدنی به هر حال مزاحمت داریم ولی دیگه چاره ندارم 

خانواده شوهرم بدون اطلاع اومدن پشت در زنگ زدن

 من با تاپ و شلوارک بودم. دویدم تو اتاق. پنج شش دقیقه طول کشید لباس مناسب بپوشم برم بیرون. 

منم الکی میگم پول نداریم سختمونه بچه بیاریم ولی مگه خانواده شوهر میفهمه 

کاش خدا بهم یه بچه میداد دهن اینا بسته میشد

اخه نمیگن شاید میخوان اما نمیشه انقدر سوال نپرسن باعث آزار بقیه میشه

خانواده شوهر منم همیشه همینن.همیشه هم حقو به خودشون میدن که خونه بچمونه دیگه چ اشکالی داره و هی تیکه میندازن