مسخره به نظر میاد. ولی من این کارو کردم. خیلی بهتر از حرف زدن با آدماییه که نمیدونی واقعا بهت اهمیت میدن و دوست دارن یا نه. ترس از تمسخر بخاطر اون موضوع هم نیست. اون شب شهرستان و خونه مامان بزرگم بودیم وهر چی راجب یه موضوعی که برام خیلی مهم بود حرف میزدم براشون مهم نبود و کار خودشونو کردن. منم عین چی گریم گرفت. رفتم توی انبار و شروع کردن به گریه کردن. گریه هام صدا نداشت. خیلی وقته صدا ندارن و اذیتم میکنن. چشمم افتاد به سبد سیب زمینی ها. برای خودمم خنده داره ولی واقعا با حرف زدن باهاش آروم شدم.😂💔گوش میداد و هیچی نمیگفت. شاید یجورایی یه دوست جدید پیدا کردم!