2777
2789

سلام

من فرزند طلاق هستم

و الان یه سالی میشه مادرم روندیدم

تا دیروز

من با پدر و نامادریم زندگی میکنم

و تنها مشکل من تو این یه ماه پسر نامادریم بوده

دیروز بابام بخاطر چهار شنبه سوری به من و برادرم (پسر نامادریم )گفت بریم بیرون 

با اینکه رابطه خوبی نداره باهام ولی قبول کرد و منم میخواستم از اون فرصت استفاده کنم و باهاش صحبت کنم تاباهام کنار بیاد

خوشحال راه افتادم اون از جلو و من از پشتش دنبالش بودم میخواستیم بریم پارک ولی در طول مسیری که راه میرفتیم اصلا باهام صحبت نکرد که من فرصت پیدا نکردم حرف بزنم(میخواستم تا یه چیزی گفت سر بحث رو باز کنم و خودم رو برای هر بی احترامی آماده کرده بودم)

همینطور که راه میرفتیم همش توی فکر بودم که یهو یه نفر دستم گرفت و کشید به سمت خودش

مامانم بود ولی فکر نمی کنم کلمه مادر بهش بیاد...

الان ادامه اش رو میگم ببخشید شاید یکم طول بکشه چون حالم خوش نیست   

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چند سالته؟

پسر از تو بزرگ‌تره؟


ایران به خاک خسته تو سوگند،به بغض خفته دماوند😞که شوق زنده ماندن من به شادی تو خورده پیوند😞ایران اگر دل ترا شکستند،تو را به بند کینه بستند😞چه عاشقان بی نشانی که پای درد تو نشستند😞 😞😞😞😞😞😞ایران به شوق زندگی، در مرگ روئین تن شده😞مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده😞ایران پر است از عاشقان، این گنج های بیشمار😞مرزیست پر گوهر ولی، با رنج های بیشمار😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢حس ششم!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷غیرت!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷جن!!!!😷😷😷😷😷😷😷مرد خاله زنک!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷😷😷دختر بچه شوهر کرده!!!!!😷😷😷😷😷😷😷مرد بچه باز!!!!😷😷😷😷😷😷😷😷رل 😷😷😷😷😷😷😷😷کراش😷😷😷😷😷😷😷کرونا!!!!!😷😷😷😷😷

مادرم واقعا به من و پدرم بد کرده خیلی 

با اینکه جزو خانواده های متوسط رو به بالا هستیم درگیر اعتیاد شد

پدرم برای سفر کاری خیلی خارج از کشور میرفت و میره

و تو اون مدت همش من رو میزد و تهدید میکرد که به بابام نگم

چرا کلمه مادر نمیشه گف هرچی باشه مادرته،، 

ولی من فکر میکنم به هر کسی نمیشه گفت مادر! 

مادر کسیه که مادری کنه

وگرنه اون یه فرد عادی حساب میشه🙂

البته من زندگی اسی رو نمیدونم و قضاوت هم نمیکنم...


برای اینکه کسی نشناستش چون از خانواده های شناخته شده بود منو میفرستاد تا پیش یه مرده براش مواد بگیرم

و من از ترس هزار بار میمردم و زنده میشدم

بدون اینکه پدرم بفهمه مرد میاورد خونه و منو توی اتاق حبس میکرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز