من دکتری فیزیک دارم مجردی کار داشتم وخانواده هی اصرار کردن ازدواج کن عاشق یک پسرشدم شهر دیگه وبهش زنگ زدم واومدم جلو والان شوهرمه .و حاصل ازدواج ما یک دختر شد شوهرم چون خودم بهش زنگ زدم خیلی شکاک همش فکر میکنه دوباره من عاشق میشم زنگ میزنم و به خاطر این موضوع نمیزاره من شاغل بشم با یک مرد حرف بزنم به دیوار میرسه و من حبس کرده تو خونه از دار دنیا جز ماشین و یک حقوق چیزی نداره وضع مالی داغونیم .از طرف دیگه درشوهرم مریضه و همش به فور خانواده اشه دکتر ببره خرجشون کنه اصلا پیش ما نیست من واقعا خسته شدم شهر غریب تنها همش دنبال خانواده شوهر واقعا دیگه احساسی ندارم اگر موندم فقط به خاطر حقوق چندر غاز و دخترشه الان اومد خونه بابام میگم اینجا دنبال کار بگردم و جدا بشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.