یه بار شب ساعت ۱ و اینا بود به عشقم شب بخیر گفتم و اونم گف خوابیدیم ساعت ۳ و نیم اینا بود دیدم پیامک اومده برام بلند شدم گوشیمو سایلنت کنم دیدم که عشقمه
گفته بود رفت تو اتاق بخوابه هرکاری میکرد در اتاق بسته نمیشد دیگه بیخیال شد و رفت دراز کشید احساس میکرد ی نفر تو اتاقه پاشد که لامپو روشن کنه کلید پریز انگار غیب شده بود ترسید ولی خیلی هم خوابش میومد دراز کشید یه نفر گلوشو گرفته بود داشت خفش میکرد گف خیلی سنگین بود هر چی داد میزدمم انگار صدایی از حنجرم خارج نمیشد دیگع نمیدونم چیشد ولش کرد بدبخت از ترس داشت میمرد شب بغل مامان باباش خوابید تا صب 🤣