امروز5اسفند1400
مادرم بهم گفت ازمن بدش میادبزور داره منوتحمل میکنه
بعدازاین حرفش رفدم توفکردلم ریخت فهمیدم هیچ کس ازمن خوشش نمیاد
برای دوستام ونزدیکلم همیشه ازبچگی تاالان انتخاب آخرشون بودم
من دوره افسردگی شدیدی روگذروندم
خداروشکرازفکرای منفی خودمو دورکردم ودارم برای کنکورم میخونم
ولی بااین حرف مادرم دوباره فکرای شوم امدن سراغم
بحث سراینه حقیقت زندگیم هیچ نقطه مثبتی نداره بهش فکرکنم
ازبچگی افسرده بودم:/
میشه واسم یه صلوات بفرسیدخداخودش کمکم کنه زودی برم ازدنیا❤️