سلام شاید کارم اشتباه باشه نمیدونم از شما کمک میخوام من یه دختر خاله دارم ۶ سال ازم بزرگتره و مجرده ۳۰ سالشه به خاطر بیماری صرع مجرد مونده
میاد خونمون چند روز میمونه یه کوله پشتی میاره می مونه من میدونم شرایطش خیلی سخته تو خونه دلش تنگ میشه برا همین میاد می مونه ولی بخدا من اذیت میشم خونمون کلی مسئله داره نمیخوام اون بفهمه تو خونمون چی میگذره بعدشم میاد فقط حرف میزنه فقط خاطره میگه اونم فقط با من حرف میزنه منم کم حوصله ام نمیتونم هم دلشو بشکنم بگم یه کم حرف نزن وقتی ام جایی جمع میشیم مسائل زندگی مارو میگه مثلا میگه اینا خیلی در رو میکوبن و فلانی اینجوری میگه و اینا میخوام به دروغ بگم فردا مهمونی دعوتیم از صبح تا شب تا نمونه امشب خونمون ولی عذاب وجدان دارم