سلام
امروز انبار منزلم رو تمیز کردم و خیلی خسته شدم
خاستم بخوابم هنوز هوشیار بودم خوابم نبرده بود
انگار اومدن روحم رو از تنم جدا کنند من قبلا تجربه مردن و زنده شدن رو داشتم (دچار گاز گرفتگی شدم ، روحماز تنم جدا شد همینجور که میرفتم بطرف بالا صدا های ناشنا میشنیدم) اینبار هم بدنم سنگین شد و انگار داشتن روحم رو جدا میکردن ، التماس میکردم بزارید دخترم رو بزرگ کنم ( ۳سالشه )، همش التماس میکردم مهلت میخاستم نگران آینده بچم بودم ، ولی اصلا نمیترسیدم همش میگفتم درسا بی مادر بزرگ میشه درسا تنها و تو سری خور میشه ، دخترم داشت بازی میکرد هی میگفتم بزارید ببینمش یه بار دیگه ، دخترم تو دیدم نبود هی صداش کردم نیومد چون حس میکنم نمیشنید چون دستام رو تکون میدادم تکون نمیخورد
بعد انگار یه لحظه رفتم یه جایی فکر کنم بالا سر قبرم بودم صدای زیارت عاشورا میومد خیلی آرومم کرد انگار برام یه صدای دلنشین مداحی میکرد و قران میخوند خیلی آروم شدم ، برگشتم سر جام بهشون گفتم ببریدم دخترمم خداش بزرگه تا من این حرفا زدم ولم کردن و رفتن روحمم برگشت به جسمم انگار سینه سمت راستم تیر میکشید انگار بهم فهموندن تو سینه ات یه دونه میزنه و بخاطر اون میمیرم ولی وقتی برگشتم به دنیا دیگه درد نمیکرد اون قسمت ....
تو رو خدا بیاید منکر خدا و اون دنیا نباشیم این آخریا منم داشتم ایمانم رو از دست میدادم انگار یکی تو گوشم میخوند از کجا معلوم خدا و آخرتی باشه و من سریع لعنت براش میفرستادم باینکه اهل نماز و روزه و عبادتم ، جدیدا فقطنماز میخونم باید بچسبم مثل قبل به قران و عبادت