من تازه ازدواج کردم مادرشوهرم تنهاس پدر شوهرم فوت شده هفت ها هم جاری دارم چهار تا خواهر شوهر دارم من عروس آخرم شوهرم میگه شبا باید بخوابیم پیش مادرم هر وقت هم من گفتم روز هم باید بمونی پیشش و اینکه هر روز دختراش میرن پیشش ولی همیشه از من توقع دارن تا هر اتفاقی میوفته میگن عروس کوچیکه باید باشه مادر شوهرم مهمون داشته باشه من باید بمونم کمکش مریض باشه من باید بمونم پیشش اونوقت هیچ وقت کارای من به چشم شوهرم نمیاد میگه چکار کردی برای مادرم از اون یکی جاری یاد بگیر با اینکه من احترام میزارم در حد سنم تا جایی که توان داشته باشم بهش کمک میکنم مریض که میشه یا مهمون داره اون یکی جاریم اصلا اصلا نمیاد پیشش من پیششم همیشه.خونشم دلگیره منم یه تازه عروس چهار ماهه ازدواج کردم یک شب هم نشده خونه خودم بمونم امشب شوهرم گفت مادرم میگه زن تو پیشمه من سرگرم میشم منم گفتم خب مادر تو سرگرم میشه ولی من اونجا حوصلم سر میره اذیت میشم راحت نیستم شروع کرد داد زدن. بیخشید طولانی شد بقیش الان تایپ میکنم
هفت ها😰😰😰
عاه چ سخت
شوهر کردنم داستانیه هاااااا
اههه
اصن شوهر نخواستم
گمشن همه پسرا
قبل ازدواج اینارو بهتون نگفته بودن؟
این شوهرای بیخودو از کجا پیدا میکنید
جالبه همین امروز یکی تاپیک زده بود عروس اول نشین ک همه کارای خانواده‌ی شوهر گردن شماس😐
شما منطق با همسرت حرف بزن شاید قبول کرد یا هم نوبتی کنن روزی یک بیاد پیشش
خب هفتا جاری هستید دیگه روزی نوبت یکی...به شوهرت بگو
زورشون به تو رسیده
شروع کرد داد زن که تو تو خونه ی خودمون چه غلطی میکنی حوصلت سر نمیره خونه مادر من حوصلت سر میره تو خیلی مهم هم نیستی که مادرم با تو سرگرم شه چکار کردی برا مادر من نمیتونی زندگی کنی غلط کردی ازدواج کردی اگه با مادر من راحت نیستی نمیتونی زندگی کنی بگو تا طلاقت بدم بعد به من میگه بچه ننه من بعضی وقتا که میرم خونه خودم صبحا میرم یه سر به مادرم اینا میزنم بعضی وقتا شوهرم نمیاد ناهار مادرم اصرار میکنه ناهار بمون منم میمونم اونوقت به من میگه بچه ننه میگه همش خونه مادرتی وقتی وابسته به مادرت بودی برای چی ازدواج کردی😔من فقط میرم یه سر میزنم من مریض بودم تو دوران عقد نمیومد پیش من میگفت من بیام پیشت ناقل مریضی میشم مادرم مریض میشه اونوقت مادرش یا خودش که مریض میشن اصلا من مهم نیستم مادرم وقتی مریض بودم میگفت شوهرت چرا نمیاد پیشت من خودم بهش پیام میدادم یه میوه بگیر بیار من حالم بده میومد از پشت در میداد دست مادرم میرفت اونوقت برای مادرش صد قلم میوه میگیره منو میزاره پیشش میگه باید بمونی پیش مادرم شما بگید این انصافه😔
