شهر ما از اینجا دوره
۶ماهه که منو نبرده هروقت میخواهیم بریم یه اتفاقی میوفته یبار مامانش مریض میشه یبار داداشش حالش بد میشه یبار خواهرش خواب بد میبینه
خب منم آدمم اینجا تنهام هیچکسو ندارم از صبح تا شی تو خونه ام افسرده شدم مریض شدم
میگم منو برا روز پدر ببر اونم عصبی شد هرچی از دهنش در اومد گفت