سلام خانما
دیگ واقعا تحمل زندگی با این مرد و ندارم
همش دور فک و فامیلش هست
هر کاری دارن زنگ میزنن بهش و اینم زود میره.زود اسم بابای منو میاره ک ها فلان روز براش اینکار کردم
میگم اسم پدرمو نیار اونا انقد ب گردن ماحق دارن واسه این همه کار ک کردن.میگ دیگنکنن
هر روز خدا با یکی از اقوامشون
ی روز پسرخاله.ی روز پسر عمو. ی روز پسر عمه وووو
من خودم با فک و فامیلمون فقط در حد دعوت چیزی در ارتباطیم ولی این همش اینور اونور.خسته شدم.وقتی حرفی میزنم با داد بیداد میگ دوست دارم برم مگ ب تو گفتم بیا.اونوقت با من هیچ جا نمیاد
هر جا میرم تنهام
همش حسرت تو دلم هست هرجا میرم باس حسرت نبودن شوهر و پدر پسرم بمونه تو دلم.
همه مثل بیوه ها نگاه م میکنن.خسته شدم دیگ.