من با خواهر شوهرام دعوام شد ی مدته چون وقتی میان انتظار دارن براشون اشپزی کنم برا ۲۰ نفر اونا هم تواتاق بگو بخند میکنن منم تنهام خلاصه دعوام شد باهاشون بعد اونا ب باباشون یعنی پدر شوهرم گفتن خلاصه خیلی خیلی بزرگ شد بعد من الان باهاشون قهرم تواتاقم نشستم خودشون میپزن میخورن تاشب هستن شوهرم میگه ازاین شرایط راضی نیست و میخاد برگردم باهاشون سلام علیکو شوخی و اینا حتی اونسری پدر شوهرمم بهم گف ولی من یکم لجباز و مغرورم ما سه تا عروسیم باهردوعروسام ک خونه جدان خوبن ولی بامن لجن و خیلی ازم انتظار دارن بیش از حد هی این کثیفه اون کثیفه میکنن ولی خب بخاطر همسرم و پدر شوهرم مجبورم برگردم بهشون منم از این اتاق ک تنهام دلم پوکید چیکار کنم بنظرتون مشاوره بدین توروخدا نمیدونم چیکار کنم دودلم و درگیر چهارتان خواهرشوهرام