عزیزم ، شما خیلی کم سنی خواهرانه بهت میگم چون گفتی خواهر نداری. قدر خودتو بدون، قدر بچه هاتو بدون، مگه چند روز زنده ایمکه بخواهیم بچه هامون و آواره کنیم؟
یکی از اقوام نزدیک همسرم جدا شده و دوباره ازدواج کرده بیا بهت بگم چی میگه با اینکه ازدواج دومش موفق بوده.
ایشون هم بخاطر بداخلاق بودن شوهرش ازش جدا شده درحالی که یه دختر سه ساله داشتن. الان دخترشون تقریبا هشت نه ساله هستن و من دیگه از سه سالگی به بعد ندیدمش.
ایشون مهریه رو گرفتم و بچه رو شوهرش گرفت. شوهرش با یه خانم دیگه ازدواج کرد که اصلا به بچه توجهی نداشته و مادر اصلی بچه دلخوشیش فقط به مادربزگ بچه یعنی مادربزرگ شوهرش بود که ازش نگهداری میکرده. متاسفانه چندسال پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ بچه توی تصادفی از بین رفتن و بچه داره با پدرش و زن پدر زندگی میکنه . اونا بچه دار هم شدن. این خانم که جدا شدن برام تعریف میکرد که همه اطرافیان تشویق کردن که آفرین که تونستی حقتو بگیری و مهربانو گرفتی ولی من هرشب از دوری بچم بالشت رو میگیرم جلوی دهنم و محکم فشار میدم و تا نصف شب گریه میکنم. بعداز دوسال از جداییشون با یه آقایی که ایشان هم جدا شده بودن و تا بچه داشتن ازدواج کردن و زندگی خوشی دارن . البته به ظاهر . چون برام تعریف کرد و گفت خودخواهی کردم و طلاق گرفتم . درسته که الان شوهر خوبی دارم ولی در عوض دارم عمرم و جوانیمو صرف بچه ها یی میکنم که مادرشون نیستم ولی باید براشون مادری کنم. کاش با همسر بدم زندگی میکردم ولی برای بچه خودم مادری میکردم.
یه بار دیگه میگم که همسر فعلی ایشون آدم خیلی خوبیه و زندگی خوبی باهم دارن. ولی دل این خانم دیگه هیچوقت آرامش نداره.
اگه الان بچه هات دو طرفت با آرامش خوابیدن جای شکرگزاری داره، نه اینکه دنبال راهی باشی که دربه درشون کنی خواهر عزیزم .