آنقدر خودم رو منقبض کرده بودم از ترس که همه بدنم درد گرفته بود هزار تا سناریو از جلو چشمم رد شد باور کنید راست میگم
بعد دیدم یه لحظه با این حوله تن پوش ها از حموم اومد بیرون من سریع سرم رو انداختم پایین اون هم رفت تو اتاق لباس پوشید موهاش رو یه کم سشوار کشید من هم همونجوری کز کرده بودم بعد اومد از اتاق بیرون گفت بریم
بعد گفت چرا آنقدر رنگت پریده گفتم نه فکر کنم کرم پودرمه دیگه خلاصه اومدیم رفتیم مهمونی
الان بهم میگه وای اونروز چرا اون شکلی بودی آنقدر دلم برات سوخت گفتم کاش نگفته بودم بیاد بالا همون تو ماشین میشست
الان هر وقت یاد قیافه اونروزم میافتم میمیرم از خنده آخه هیچ وقت خونه هیچ پسری نرفته بودم و جز خط قرمزهام بود