توی تاپیک قبلی از خوبیای اون گفتم ولی نگفتم من چیکار میکردم.چوبشم خوردم واقعا برام جبران کرد.من بخاطرش واینکه خونم محل کارش باشه وکنارش باشم رفتم یه شهر بی امکانات دورافتاده با دمای ۶۰ درجه کاملا بیابونی بدون هیچ جای تفریحی همون اول زندگی.چون نمیتونستم دوریشو تحمل کنم اونم نمیتونست.هر روز ساعت ۵ صبح بیدارمیشدم براش صبحونه آماده میکردم.از شبش براش کله پاچه یا حلیم درست میکردم صبح گرم میکردم.واسه ناهارش با اینکه سرکارهم ناهارمیدادن ساندویچ فلافل درست میکردم میزاشتم.از سره کار میومد حتما براش دومدل عصرونه درست میکردم یکی کیک و شیر موز و یا ذرت مکزیکی یا پیتزا یا بلالی پخته دسر و...خودشم همیشه تا میومد میگفت گشنمه.شام کلی وقت میزاشتم غذا های رنگ و وارنگ درست میکردم عاشق دست پختم بود البته همه بهم میگفتن دست پختت خیلی خوبه وبا عشق غذا رو درست میکنی و تزعین میکنی.چون تایم زیادی توی بیابون وشن راه میرفت پاهاش اذییت میشد با آب گرم ماساژ میدادم.همیشه درکش میکردم واقعا عاشقانه دوستش داشتم.اون وپدر و مادرش کمترین تلاشی برای زندگیه ما نکردن حتی عروسی نداشتم و یه ماه عسل بیخود رفتم.این همه پدرمن زحمتشو کشید آخره سر فقط فحش نصیبش شد.منم ازش زده شدم دیگه برام مرد کوچک ترین حسی برام نموند ازش.نگین زیاده روی کردی من از روی علاقه اینکارهارو انجام میدادم تهش چیشد؟باورم نمیشه به بابام گفته بود قبل ماه عسل رابطه داشتیم بخاطره اون باهاش موندم.بخاطره فامیلاش روی من چاقو گرفت چندین بار خفم کرد پیش فامیلاش همون شب.من به خاطره اینکه بچه ی طلاق بودم خیلی احساساتی شدم ومثله مادرم دوسش داشتم چون اصلا مادرمو حتی یادم نمیاد.ولی اون پا روی همه چی گذاشت و همیشه مادرشو به من ترجیح داد وعذابم داد.مادرشم بادخالتا و وابستگی بی موردش و به پسرش صمیمیتمونو ازبین برد.
شما اینکارارو میکنین؟همسراتون قدر میدونن یا جنبه ندارن؟