چراتاپیک جذابی نیست امشب حوصلم سررفت

اره گفتم تو هی ریپلای بده من زیرش جواب بدم به ترتیب 

کلید که انداخت من گفتم کثافت تو گفتی مامان هست .زبون بازم بود ها گفت عزیزم نمیخورمت کتاب بردارم بریم حالا رفتیم تو من استرس دنیا گرفته بودم میترسیدم بچه بودم دیگه هی میگفتم بریم اینم هی می رفت این اتاق اون اتاق که مثلاً داره کاری می‌کنه آخرش گفتم من برم بهو درو بست منو ب و سید آقا منو میگی هولش دادم زدم تو دهنش هی می خندید می‌گفت میخواستم ببینم عاشقت شدم یا نه من خیلی احساسیم و لمسی میفهمم از این و را و پرتاب منم خر 

تاپیک کنم می مونه تو تاپیک هام ریسک نمیکنم یکی ببینه والا میترسم 

بعد بالاخره رفتیم تا ترم پنج دوست بودیم که یهو برام تو خونشون تولد گرفت که مثلاً فامیلاش ببین منو مامانش و بالاس و همه دیگه اونجا بعد تولد هی سرد شد رفتارش اینم بگم که برام یه پیرهن خریده بود وقتی همه رفتن گفت بپوش بپوش تو رو خدا بپوش بعد که پوشیدم اومد که مثلاً منو بغل کنه و اینا که.. منم پیش زدم گفتم ولم کن تو چرا اینجوری چی فک کردی و دعوا شدید کردیم اونم گفت چته تو تو فک کردی کی هستی  حالا  و چرت و پرت منم زدم بیرون گفتم برو بمیر اینجوری شده که از هفته بعد اومد گفت بیا فراموش کنیم اما من ازدواج نمیکنم باهات چون مامانم گفته تو در حد ما نیستی نیست من پولدار نبودم 

بعدش جونم بگه که منم گفتم برو پس دیگه حالا انگشت نما شده بودم تو دانشگاه بماند بعد این بیشعور رفته بود گفته بود من الا رو بوسیدم ما با هم آره عوضی 

اره فقط همون میخواست عوضی حالا بماند جدا شدیم من انگشت نما پسرا هی میومدم پیشنهاد می دادن کثافتا فک میکردم که من آره راحتم منم کلا مثل سگ پاچه می‌گرفتم اون روزا 🤣🤣 هر کی میخواست سراغ جزوه معمولی هم بگیره گازش می‌گرفتم تا اینکه ترم هفت یه پسر انتقالی اومد از اونجایی که من عین سگ بودم یچسر کلاس هیچ کس نه دختر نه پسر سمت من نمی اومد یه واحد کامپیوتر عملی داشتم دو به دو با یه کامپیوتر کار می کردیم  این پسره رو استاد با من هم گروه کرد (استاده همین شوهرم الان )

حالا این پسر انتقالی مثلاً حسین .این حسین خیلی پسر بانمکی بود خوش اخلاق اصلا هر چی پاچشو می‌گرفتم هیچی نمی گفت اصلا نمیذاشتم با کامپیوتر کار کنه بیچاره فقط نگام میکرد می‌خندید . منم هم گروه بودم باهاش هی پیام می‌دادیم درسی تا اینکه فرهاد یه بار دید من دارم با حسین میرم بیرون من از قصد یه جور رفتار کردم انگار حسین دوسته من هست که اون بترکه خب

اقا من با حسین رفتم بیرون یه مقدار کاغذ برا ماکت و اینا خریدیم که پروژه ماکت بود باید سه بعدی درست میکردیم اومدیم باز فرهاد دید من با حسین از بیرون اومدم دید از ماشینحسین دارم پیاده میشم می‌دونی پارکینگ جلو بوفه بود منم باز کرم ریختن گفتم حسین بلند من میرم تو خودت کیف منو بیار دستم پره نمیتونم 

اره اولیه فرهاد اسمش این نبود ها الکی مثلاً

دیگه من رفتم تو کلاس یه ده دقیقه بعد دیدم یکی از دخترا اومد گفت الا( اسم من الا ) بیا ببین دعوا شده منم خوشحال گفتم کی کجا گفت بابا عاشقان دارن دعوا میکنن من اصلا پرت گفتم برو بابا بعد رفتم دیدم ای وای این کیف من دست حسین (فرهاد خریده بود برام) رو فرهاد دیده با مشت کوبیده تو صورت حسین اونم اونو زده بیا ببین یه وضعی منو میگی سفید شدم گفتم خاک بر سرم چه غلطی کردم