سلام دوست خوبم
اگه دوست داشتی تاپیک آخرمو ببین
میدونی چی متوقفم کرد؟
چشمامو بستم...
روز اول خاکسپاری:اوکی همه گریه میکنن ناراحت حسرت میخورن و...
روز سوم:تو خودشونن ولی دیگه کسی گریه نمیکنه.دارن حلوا میپزن و غیبت میکنن و گه گداری ریز میخندن
هفته:همه چی داره عادی میشه.داداشم میره مدرسه پدرم سرکار باهم میرن بازار.دوستام شروع کردن بگو بخند و نقصای مراسممو به هم یادآوری کردن
چهلم:دیگه هیچکی لباس سیاه تنش نیست.تلویزیون روشنه.دارن میخندن.حرفای معمولی میزنن و گه گداری میگن یادش بخیر
بعد سه ماه:انگار که هیچوقت نبودم!
عزیزم تاحالا شنیدی خاک سرده؟ینی چی؟ینی تا مرده رو زمینه زاری هاشون براست بعدش اما همه چی فراموش میشه.همه به زندگیشون برگشتن و گه گداری ازین ۲۴ ساعت شاید سی ثانیه بغض کنن و یادت کنن
اما من...
نه یه روز نه یه هفته نه چهل روز نه حای سه ماه و سه سال و بلکم سیصد سلل بلکه تا ابد درگیر درد میشم.درررررد!
و تنها حامیم هم از خودم میگیرم.خدا؛حالا حتی اونم دوسم نداره
حالا چشمامو باز میکنم...
و باتمام وجود میجنگم
گوربابای همه
بمیرم واسه کی؟؟؟کسایی که ازشون بدم میاد؟!خودشون برن بمیرن!