2777
2789

۲ تا پسر شیر به شیر دارم سومیش هم اردیبهشت به دنیا میاد خودمم میشم ۳۶ ساله واقعا دیگه بسه خیلی زود و ناخواسته باردار میشم هیچ جلوگیری ای به دردم نمیخوره جز بستن لوله هام 

مادر شوهرم تو ۴۰ سالگی بست لوله هاشو عوارضی هم نداشت براش پیش همون دکتر میخوام برم

شماها تجربه ای ندارین؟؟

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

عزیزم ایودی بزار، خیلی روش مطمعنیه، راستی اگر میخای لوله هاتو ببندی هیچ مشکلی نداره دور و بریام زیاد دیدم

مدرس دانشگاه، مدرس تخصصی دوره های آموزشی. مدرس نرم افزار اکسل مقدماتی تا پیشرفته، msp. Spss . کارمند پتروشیمی

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تا جایی که من میدونم،زیر ۴۰ سال و ۴ تا بچه رو قانونی نمیبندن🤔

همسرتون نمیتونن وازکتومی کنن؟

دوست عزیزی که وقتی تو بحث با من کم میاری میری سراغ چک کردن تاپیک هام و سنم....                                        ‌   با این رفتارت در چشمم احمقی بیش نیستی!پس یا ریپلای نکن،یا وقتی ریپلای میکنی فقط و فقط راجع به اون موضوع صحبت کن.چون تاپیک های من به تو مربوط نیست 😚😄    دوست گرامی!  خداروشکر ‌من نام کاربری ها یادم نمیمونه .اگر تو یه تاپیک باهات بحث کردم،بدون دشمنت نیستم.ما دوتا آدمیم با دوتا تفکر جدا از هم! طبیعیه که عین هم فکر نکنیم.  و اون تفکر تا توهین به اعتقادات و باور کسی نباشه،محترمه😇پس اگر بعد از بحث با من،دیدی تو یه تاپیک دیگه باهات گرم گرفتم،تعجب نکن.چون نمیشناسمت و فقط یا باهات موافقم یا مخالف😆اگر جوابی از سوی من دریافت نکردین بدونین قطع امید کردم ازتون🥱🙏قابل توجه برخی دوستان گله مند : لینک پیام ناشناس مثل اینه که یه دسته شمشیر بذارید جلو یه عده ،پشتتون رو بکنید بهشون و توقع داشته باشید براتون باهاش میوه پوست بگیرن!
سنت کمه نکن. مامان من البته تو 30 سالگی انجام داد شکمش خیلی بزرگ شد

ومامانه منم شکمش خیلی خیلی بزرگه 

یعنی ماله همینه

سلام‌.هیچ وقت منتظر فرداو خوشبختی نباش.تو سخترین روزایه زندگیم یه چیزیو یاد گرفتم زندگی دلخوشی هایه کوچیک.من از یه قطره بارون که بخوره به صورتم لذت میبرم.
عزیزم ایودی بزار، خیلی روش مطمعنیه، راستی اگر میخای لوله هاتو ببندی هیچ مشکلی نداره دور و بریام زیاد ...

میترسم به خدا دیگه جون ندارم برای بارداری 

مرسی خیالم راحت شد که عوارض نداره

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
میترسم به خدا دیگه جون ندارم برای بارداری  مرسی خیالم راحت شد که عوارض نداره

خواهش عزیزم،

مدرس دانشگاه، مدرس تخصصی دوره های آموزشی. مدرس نرم افزار اکسل مقدماتی تا پیشرفته، msp. Spss . کارمند پتروشیمی
نه بابا من ۲۷ ساله هم دیدم بسته

قانونی بوده؟🤔

آخه زن پسر داییم میخواست ببنده،نذاشتن

دوست عزیزی که وقتی تو بحث با من کم میاری میری سراغ چک کردن تاپیک هام و سنم....                                        ‌   با این رفتارت در چشمم احمقی بیش نیستی!پس یا ریپلای نکن،یا وقتی ریپلای میکنی فقط و فقط راجع به اون موضوع صحبت کن.چون تاپیک های من به تو مربوط نیست 😚😄    دوست گرامی!  خداروشکر ‌من نام کاربری ها یادم نمیمونه .اگر تو یه تاپیک باهات بحث کردم،بدون دشمنت نیستم.ما دوتا آدمیم با دوتا تفکر جدا از هم! طبیعیه که عین هم فکر نکنیم.  و اون تفکر تا توهین به اعتقادات و باور کسی نباشه،محترمه😇پس اگر بعد از بحث با من،دیدی تو یه تاپیک دیگه باهات گرم گرفتم،تعجب نکن.چون نمیشناسمت و فقط یا باهات موافقم یا مخالف😆اگر جوابی از سوی من دریافت نکردین بدونین قطع امید کردم ازتون🥱🙏قابل توجه برخی دوستان گله مند : لینک پیام ناشناس مثل اینه که یه دسته شمشیر بذارید جلو یه عده ،پشتتون رو بکنید بهشون و توقع داشته باشید براتون باهاش میوه پوست بگیرن!
تجربه ندارم ولی میگن عوارض داره چرا شوهرت نمیبنده

همون روز زایمان میخوام ببندم گفتم دیگه ۱ بار انجام شه حالا یه روز اونو نفرستم اتاق عمل انقدرم ترسوس که 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792