من تقریبا یک سالە ازدواج کردم خودم ادم اروم و بی حاشیەای بودم همیشە اهل هیچ حرف حدیثی نبودم در زندگیم ،ازدواج کردم و الان نزدیک یک سالە سر زندگیمم با شوهرم هیچ مشکلی ندارم شکر خدا اما همسایە پدرشوهرم هستین و واقعا نمیدونم چکار باید بکنم تا اونا از من خوشحال و راضی باشن؟هیییچ چیزی نمیتونە اونارو از من راضی نگەدارە و همیشە شاکی از یک چیزی هستن،امشب دیگە خیلی ناراحت شدم پدر و مادرم برامون گوشت خریدە بودن ماهم بیرون بودیم و رفتیم گوشتو از خونە پدرم برداشتیم مادرشوهرم و اینا هم باهامون بودن ازماشین کە پیادە شدیم بریم مهمونی بە شوهرم گفتم در صندوقو باز کن گوشتو بزارم تا برگردیم مادر شوهرم گفت چرا نمیزاریش تو جوب؟ سگ میاد میخورە ثوابم دارە خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم
بعد بە خواهر شوهر کوچیکم گفتم کە اون پالتوئی کە دوس داری رو ببر برای خودت بهم گفت اون بدرد خواهرت میخورە واسە من کوچیکە با لحن خیلی بدی در حالی کە یک هفتەاس ازش استفادە میکنە بازم چیزی نگفتم با اینکە خیلی ناراحت شدم ،من هیچ بی احترامی یا بی ادبی بە اونا نکردم همیشە هم با مهربونی و ادب باهاشون حرف میزنم ولی اونا احترام منو ندارن حتی خواهر شوهر کوچیکم کە چند سال از من کوچیک ترە نمیدونم چیکار باید بکنم کە درست بشە
براشون استغفار کن، آدمی که انسانیت داشته باشه دل نمیشکنه، براشون استغفار کن تا خدا بهشون فهم بده که متوجه اشتباهشون بشن. اینجوری از ناراحتی خودت هم کم میشه.