خیلی دلم گرفته امروز از پنجره خونه روبرویی رو دیدم یعالمه برنج تو حیاط گذاشتن فکر کنم یه دور همی حسابی دارن ظهر جمعه انقد دلم گرفت شوهرمم رفته بیرون کار داشته منم کلی دارم گریه میکنم اما ما نه کسی رو داریم که بیاد خونمون و نه کسی که بریم خونشون
منم خیلی دلم گرفته یادم افتاد چقدر قدیما رفت و آمدها بیشتر و راحت تر بود ما خونه بابام هر جمعه یا مهمون داشتیم یا جایی مهمون بودیم
اما الان خیلی همه چی سخت شده
منم دلم گرفته بچه هام اذیتم میکنن خونه کسی هم نمیتونم برم کسی دعوتمون نمیکنه کسی هم خونمون نمیاد حتی خونه مامانم نمیشه برم، مامانم زمین گیره، من برم با این دو تا فقط باعث دردسرم
دختر کوچیکه ام از صبح بداخلاقه ناله میکنه تلو تلو میخوره هی میفته بزرگه هم هی دستور هی دستور هی دستور
قبلاً تحمل آدم ها بیشتر بود خونه ها بزرگ بود نمی فهمیدیم کی شب میشه کی روز اما الان همه چی سخت شده
منم تنهام.شوهرم رفته بیمارستان به مادرش سر بزنه دیروز صفراشو در اوردن.
منم تنهای تنهام بیا خونه ما شوشو خونه نیست
الان خونه ها کوچیک شده کمد دیواریا جا نداره همه چی گرونه ادما بدجنس شدن(بلا نسبت)همسایه ها بد شدن و.......
من خانوادم تهرانن خودم شهرستان اینجا مادرشوهرمو دارم فقط اونم یکماهه تهران خونه اون یکی بچه هاشه باز وقتی هست اونجا میریم اما حالا چی
وووووووی منم یاد بدبختیام انداختین شوهرم شیفته تا فردا صبح نیست مامانم اینا مسافرتن خیلی حوصلم سررفته تا شب چیکار کنم من
همه چی سخت شده اولیش دل آدم ها
من از جمعه ها خیلی بدم میاد به همه خوش میگذره به من بد
منم شوهرم نیست تا شب هر چند اگه هم باشه باید تو اشپزخونه باشم تا شب و ریخت و پاشاشاشونو جمع کنم و صدای بلند شوهرم در هنگام قربون صدقه رفتن بچه ها منو کر کرده بخدا هههه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
