دلم برای چندسال پیش تنگه؛ برای روزای نوجوونیم. واسه همون روزایی که تموم دغدغم مدرسه بود و چالشای توش
دلم برای خودم بودن تنگ شده، خیلی زیاد… 
برای اون روزایی که فکر میکردم چه رنگی بیشتر بهم میاد، کدوم لباس رو بپوشم که زیباتر باشم. برای اون روزایی که موهامو میبافتم و مینداختم یه طرف شونم بعد فکر میکردم زیباترین دختر دنیا منم… 
مامان دوست نداشت ناخون بلند کنم ولی لاک که میشد زد، نارنجی اکلیلی، قرمز، سفید صدفی، آبی آسمونی حتی زرد. هر رنگش یه دنیا بود برای خودش و یه دریا خوشی رو تو دلم میریخت.
بابا گاهی میگفت شالتو بکش جلو، مانتوت چرا انقدر کوتاهه؟ این همه آرایش کردی خودت که خوشگلتری…
گاهی حواسم بود شال عقب نره، مانتو زیر زانو باشه، رژم پررنگ نباشه اما گاهیم ناپرهیزی میکردم خونوادمم زیر سیبیلی رد میکردن!
تا اینکه رسیدم به تو…
تا اینکه فکر کردم دارم میرم تو قصر رویاهام ولی زندانی قفست شدم؛ فکر کردی داری غیرت خرج میکنی ولی آزارم دادی. فکر کردی مرد باید زنشو جمع کنه ولی جونم رسید لبم هربار سر هرچیزی جواب پس دادم در صورتی که خودت عین اون کارو انجام میدادی.
اعتماد به نفسم، عزت نفسم، روحم همه نابود شد وقتی دائم تو جایگاه خطاکار بودم و تو میشدی عین رئیس زندان که داره خاطی رو مجازات میکنه…
اینستاگرام نداشته باش
واتساپ جاسوسیه نه
تلگرام که اصلا
دوستات مناسب نیستن باهاشون حرف نزن
لاک نه
رژ نه
آرایش نه
کرم و ضدافتاب رنگی نه
مانتو نه کوتاه و بلندشم فرقی نداره
جوراب کوتاه نه
پاپوش نه
شلوار تنگ نه
گرمته؟ پر روسری رو باز نکن خفه شو و هی با خودت تکرار کن مردا میبینن گناه میکنی
تو مردا رو نمیشناسی من بین دوستامم میدونم مردا چه فکرایی راجع به دخترای مانتویی میکنن
میخوای انگ بی غیرتی بهم بچسبه؟ اون وقت خونت حلاله 
اخ اخ تمومی نداره… از کجا بگم؟ کدوم قسمتو بگم که در حق بقیه بخشای زندگی مثلا مشترکمون ظلم نشه؟؟؟
کجای وجودمو نشون بدم که زخماشو ببینی اون یکی قسمت گلگی نکنه؟ 
کاش بفهمی داری چه ظلم میکنی