امشب اومدم تایپیک بزنم لااقل کمی آروم بشم
اومدم از زمین و زمان گله کنم امشب شب غم منه شب به گور رفتن تمام آرزوها و لحظه های قشنگ زندگی
میخوام بگم با خدا قهرم
ازش اندازه تمام دنیا دلم گرفته
لطفا کسی نیاد فاز اینکه ناشکری نکن حکمت داره و.... برداره فقط بشنوید از دل شکسته و تیکه تیکه شدم
خودم استاد این حرفام حتما خدا نخواسته صلاح نبوده حکمتی داشته که با این حرفا عمری زندگی کردم ولی حالا دیگه یه درصدم ارومم نمیکنه
از اول بچگی سختی کشیدم حسرت کشیدم بجای بقیه سوختم کمبود محبت کشیدم همه یه عالمه خواهر برادر زن داداش و... داشتن من تک و تنها
جلوی چشمم مادرم اذیت شد از خواهرشوهر تهمت شنید من بچه بودم شدم شاهدش وگرنه معلوم نبود چی به سرش بیاد
بی پولی نداری مامانم با مادر شوهر خواهر شوهر بجا زندگی میکرد
یادمه یبار صبح من خواب بودم یه خواهر شوهر دیگه ش اومد خونمون با مامانم دعوا هرچی از دهنش درومد گفت و رفت اینم بی زبون هیچی نگفت
تو مدرسه مسخرم میکردن تو کوچه بین بچه ها بزور رام میدادن همشون گروه بودن من تنها مامانم بی اعصاب شده بود و همه رو من خالی میکرد با هزار چیز کتک خوردم با گوشت کوب دمپایی و....
تو مدرسه به سن مانتو رسیدم ارزوم بود دوتا مانتو داشته باشم همه بچه ها با لباسهای قشنگ میومدن من ....
هیچ محبتی ندیدم عقده ای شدم عصبی شدم هرچی بزرگتر میشدم عصبی تر
هیچی نداشتم اما کلی دشمن و حسود داشتم
هیچ شخصیتی برام نمونده بود همش خورد میشد
شدیدا کمبود محبت داشتم از همون سن کم عاشق شدم بارها
هربارشم شکست خوردم
به هرکدام فهموندم دوسشون دارم بهم نه میگفتن چندین بار از پسر نه شنیدم
از دوست های دختر نامردی دیدم بارها
اولین عشق توی دلم مسخرم کرد
بعدیش همینطور رفت زن گرفت
بعدیش همینطور
تااینکه با یکی آشنا شدم اومد وابستم کرد روز خواستگاری رفت دیگه برنگشت دلم شکست برا بار چندم
هی خواستگار این وسط سر و کله ش پیدا میشد
جور نمیشد که نمیشد
فک کنم ۱۳ سالی همین جور گذشت
بخاطر بی پولی کلی مسئولیت گردنم بود
فکر جهاز فکر بی پولی خونواده خونه های مستاجری
چند سال بعد یکی دیگه اومد عاشقم بود عاشقم کرد هروز میومد دیدنم خیلی دوسم داشت باز تا دیقه نود تا اینکه از دوست خودم و فامیل طرف رکب خوردم انقدر دق دادن به من و اون رابطه همه چی رو خراب کردن کلی تهمت کلی دروغ برعلیه م فقط برا اینکه به اون نرسم خدا هم خوب براشون ساخت و خواست
دقیقا لحظه ای که من منتظر به خواستگاری اومدنش بودم رفت جای دیگه زن گرفت بعد ازدواجش دقیقن اون آدما اومدن طرفم خوشحال با تیکه .....میگفتم می سپرم به خدا حتما خوشبخت میشم این لیاقت من نداشته
شکستم زمین خوردم خورد شدم هرچی بگم کم گفتم
باز روز از نو روزی از نو
پیشنهاد یه مرد زن دار دائما که دنبالم بود و من همش میگفتم نمیخوام گناه کنم التماس خدا میکردم حلال شوهر کنم منم نیاز دارم تحت فشارم
ازونور تو فرهنگ پایین خونواده همه رفته بودن و من مونده بودم و همه فکر میکردن هیشکی در خونه ما نمیاد
فشار همه یه طرف نیاز های خودم یه طرف فشار و پیشنهادهای بی شرمانه یه مرد کثیف یه طرف
این وسط هرچی از دعا و توسل و التماس بگم کم گفتم
تک تک فامیل دوست آشنا همه سر و سامان گرفتن سرگرم بچه هاشون من هنوز هیچی بعد ۲۹ سال
همشون یکبار فقط ضربه خوردن و بعدش خوشبختی دیدن
ولی من
تا اینکه سه سال شوهر کردم
چه شوهر کردنی
دوباره دشمن ها پیدا شدن
دروغ و تهمت بر علیه من
شوهرم که عاشقم بود ازم بدش میاد
تهمت ها رو باور کرده نمیتونم ثابت کنم
نه طلاقم میده که مهرم بده نه باهام خوب میشه همینجوری نگهم داشته و عذاب می کشم
روزی هزار بار مرگ تجربه میکنم که آخر از مهر هم بگذرم که بیفتم گدایی و وسوسه های مرد های شیطانی متاهل دوباره شروع بشه
تو این مدت طولانی هر روز منتظر معجزه هر روز منتظر خدا میگفتم نمیزاره ابروم بره به ناحق
ولی خوب گذاشت
من همش دستم به دعا بود یه خدا کو پس
برام حکم طلاق اومده ولی خشک و خالی همه میدونن شوهره دیگه نمیخواد بی گناه تا بالای دار رسیدم مونده یکی بزنه زیر چارپایه
ابروم شخصیتم غرورم همه چی به باد رفته
تک تک اطرافیان هروز خبر عقد و عروسیشون
ولی من چی شدم خونه نشین افسرده بدبخت گرفتار بلاتکلیف هیشکی به دادم نمیرسه هیجا دیگه نمیتونم برم
چرا یه سریا از اول رو شانسن
نیومدم کسی ناامید کنم
اومدم بگم من جز بنده هاش نیستم
رو من خط کشیده
من بدبخت کجا و طلاق کجا
من بدبخت کجا و این دروغا این حرفا کجا
چرا وقتی یکی ازول شانسی نداره خدا هم میزنه تو سرش