دو ماه دوری و قهر و مشغله های شوهر عقدیم امروز دومین بار بود میدیدمش فقط نشست با آقایون و فقط وسطاش رو ب من داد میزد چطوری خوش میگذره چخبر دوباره غرق حرفاش میشد با بقیه هی رفتم کنارش دوتایی بحرفیم انگار ن انگار.
اخر سر اومد پیشم نشست گفتم فردام واسم وقت نداری مثل جمعه های دیگه ؟ گفت واجبه فردا برم با شوخی و خنده .
گفتم حداقل خریدم نصفه مونده اونارو انجام بدیم یا پولشو بده خودم خسیس بازی دراورد
گفتم خیلی بدی که حتی نمیگی بریم با ماشین یکم دور بزنیم یه حالو هوایی عوض کنیم یکم تنها صحبت کنیم یکم محبت !
داد زد من دلم نمیخواس مگه زوره تواگه دلت میخواس تو باید میگفتی تا ببرمت من فقط اومدم دور همی با خانوادت.
گفتم ینی من برات ارزش ندارم گفت نه چ ربطی داره.
گفت از دور زدن و آوارگی خوشم نمیاد باید تا حالا سرخونمون میبودیم.
هرچند اخلاقشو میدونم کلا واس حرف زدن دو نفره و بیرون رفتن تا اخر عمر طفره میره .
خیلی دلم پره
غرورمو میشکنه با گستاخی و بی محبتی و بی محلی
فقط یه جا که نیاز داشت دلش یه جای خلوت خواس که دید نیس ولی اگه واقعا میخواست میشد
همه چیو حاضر اماده میخواد