بعد از 12 سال 3 ماه زندگی اخرش به ارزوش رسوندمش..تقریبا سه چهار سال بود که همیشه بهم گوشزد میکرد که میخوام ازت جدا بشم و توافقی از هم طلاق بگیریم...تو دلم فکر میکردم شوخی میکنه ولی جدی جدی اون داشت حرف دلشا میزد و میخواست طلاقش بدم...از هیچ نظری که فکر کنید کمی و کسری تو زندگیش نداشت خونه ماشین شغل خوبی هم که داشتم خلاصه برام معما شده این که نمیدونم چرا بعضی موقع به ذهن میاد کسی که اگه منا دوست نداشت یا از من خوشش نمیامد چرا این همه مدت با من زندگی کرد حتی برای بچه دار شدنمون تلاش نمیکرد و تو کیف دستیش همیشه قرض ضد حاملگی بودش.ازش که میپرسیدم اینا برای چی میگفتش برای ابروهام استفاده میکنم خلاصه این همه سال از زندگیما خراب کرد اگه کس دیگه ای را دوست داشت اصلا نباید با من ازدواج میکرد اگه ازدواج به زور پدر و مادرش هم که بوده چرا اوایل زندگیمون از درخواست طلاق نکرد و به هم حقیقتا نگفت. چرا منا بدبخت کرد و وابسته به خودش و با خاطراتش ذهنما مغشوش کرد... شاید اون خودش نقشهایی داشته برای خودش که بعد این همه سال ازم درخواست طلاق کرد و طلاقشم گرفت حتی مهریه خودشم بخشید واقعا برام معما شده زندگی قبلی که با دختر عمه خودم داشتم الان 34 سالمه دلم واقعا از زندگی سرد شده نمیتونم به هیچ زنی اعتماد کنم و از زندگی مشترک واقعا میترسم خدا از سر تقصیراتم بگذره و زودتر ازین دنیا نامرد و بی وفا منا ببره...امین
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!