من ۱۵ سالم بود با شوهرم اشنا شدم اونموقع پدر و مادرش جدا شده بودن و محمد از همون موقع میگفت دوست داره خواهرش کنارش بلشه منم خواهرشو خیلی دوست داشتم و دارم از همون موقع احساس میکردم میتونم جای مادرش باشم با اینکه فقط ۵ سال ازش بزرگتر بودم و این حس رومموند و رابطمون خیلی خوبه هروقت شوهرم میاد پیشم اونم میاد و شب پیش من میخوابه و همه چیو بهم میگه اکثر تاپیکام دربارع صوفیاست
چیزایی که براش میخرم جاهایی که میبرمش فیلمایی که باهم میبینیم وقتایی که باهاش درس کار میکنم