بالاخره جونمو برداشتم و فرار کردم،بالاخره از شر کثافتش خلاص شدم.
تو سن 25 سالگی شدم یه زن بیوه..............
خدایا اگه واقعا هستی اگه واقعا وجود داری باید تقاصم رو ازش بگیری..................
خدا روزی هزار بار لعنت کنه ننه باباش رو که یه روانی رو بهم انداختن و رفتن زیر خاک.
حالا چیکار کنم؟؟؟
تو خونه همه دارن دق میکنن.
خدایا نامردی،خیلی نامردی خدا........
بواسطه وجود پسرم خطاب گشتم بنام زیبای «مادر»......خدایا هزاران هزار مرتبه شکر.....