شاداب جان ،در دنیای امروز به ما میگن برو مدرسه تا علم پیدا کنی نه ،تجربه.
چون علم ،میلیون ها تجربه کنترل شده است،که به یک نتیجه و جواب رسیده.
مثلا دکتر جراحی که کارش خیلی خوبه، به خاطر اینه که در اثر داشتن علم و تمرین زیاد ،مهارت خوبی رو بدست آورده ،نه اینکه فقط با تجربه به این جایگاه رسیده باشه...
تجربه ،در اصطلاح علمی :یعنی به دلیل نادانی ،با یک واقعیت روبه رو شدن و ازش نتیجه گرفتن و به همین دلیل تعمیم بیش از حد over generalisation
به موضوعات دادن و ازش نتیجه گرفتنه و یکی از مهمترین دلایل افسردگی همینه که یک موضوع رو به همه چیز ربط بدیم .
اگر ما از یک حادثه ،قانون بسازیم، این از سر نادانی و گرفتاریه .
مثال اگر خونه کسی بریم و او دیر بیاد ،ما بگیم پس او همیشه دیر میاد .
یا یه خانمی با یه مرد خارجی ازدواج کنه و خوشبخت بشه ،پس ما بگیم هرکس با یه خارجی ازدواج کنه خوشبخت میشه...
تجربه ،فقط یک حادثه رو نشون میده بدون اینکه به ما قاعده ی علمی بده.
تو باید حرفهای دیگران رو بشنوی و با واقعیت و علم و عقل بسنجی و اگر درست و خوب دیدی ،قبول کنی واگر درست نبود ،کنار بزاری.
تنها راه شناختن همسرت ،مطالعه و دیدن فیلم های مرتبط و حرف زدن و گفت و گو کردن ،با خودشه.
تجربه های مادر شوهرت به درد زندگی تو نمی خوره چون شخصیت شوهر او با همسر تو فرق میکنه و اونطور که گفتی خودش هم زندگی موفقی نداشته و از حوادث زندگی خودش قاعده و قانون ساخته.