دیشب از دلتنگی زنگ زدم بهش و خیلی عصبانی و ناراحت بود تو این یکی دوروز اصلا ب من پیام نداد زنگم نزد فقط من کردم،البته تو دعوا حرف خیلی بدی بهش زدم و هزار بار گفتم اشتباه کردم عصبی بودم دیگه پیش نمیاد...بهش گفتم ببخشیدا اگه من تالان به سگ تکیه میکردم بیشتر پشتم بود...بهم میگه رابطه با بی احترامی نمیخاد و دیشب کلی زنگ زدم بهش و توضیح دادم بهش که دیگه تکرار نمیشه اما خیلی مطمئن میگفت میشه و من تهش بهش گفتم تصمیمتو بگو گفت تو بگو،گقتم من میخام پیشت باشم اونم گفت من اگه نمیخاستم الان اینجا نبودم،دیگه خدافظی کردم خوابیدم صبح بهش پیام صبح بخیر دادم با قلب و میخاستم واسش پای سیب درست کنم بهش گفتم امروز وقتی بیدار شدم ی تصمیمی گرفتم زود بیدار شو،بعد یک ساعت بعد اومد خیلی سرد گفت سلام ظهرتبخیر بعدشم گفت چه جالب..اصلا نپرسید چیشده یا چی منم دیگه کلا بیخیال شدم..راستی یادم رفت دیشب بین دعوا پیک اومد جلو در خونمون کادو تولدم و آورده بود ی بوم نقاشی که عکسم بود و دورش پر شعر..الان از صبح که من هیچی نگفتم اونم نگفته،فکر کنم باید قبول کنم که همچی تموم شده واقعا و الکی خودمو کوچیک کردم..