زندگی خوبی داشتم ..شوهرم عاشقانه دوستم داشت ....ولی افتاد به راه خیانت ...4بار خیانت کرد ....به خاطر بچم بخشیدم .ولی گفته بودم دفعه آخره .این دفعه کوتاه نیومدم .ده ماهه جدا زندگی کردم .خونه گرفتم برای خودم .اقدام به جدایی کردم .فردا صیغه طلاق خونده میشه ..امشب یهو بچم اومد جلو ذهنم ...داغون شدم به خاطر بچم ..دیگه دوسش ندارم اعتماد اصلاا ندارم ...همش دروغ میگه ..ولی دلم برای بچم کبابه که سرنوشتش اینجوری شد ...میترسم از آینده اش ....حالم خرابه