حالم بده غریبم کسیو پیشم ندارم با مادر شوهر و خواهرشوهرام تو یه خونه زندگی میکنم بحثم شده باهاشون خیلی حرفای زور میزنن همشون باهم دست به یکی شدن دیگه نمیتونم تحمل کنم نه زبان بلدم که ماشین بگیرم بیام ایران نه جایی بلدم برم نه کسیو دارم اینجا برم خونش بمونم تو یه اتاق موندم و حرفاشون رو گوش میدم و از شدت حرصم گریه میکنم به سرم زده خودمو بکشم دیگه نمیتونم واقعا خسته شدم😔ای کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم دلم بغل پر مهر پدر و مادرم رو میخواد شونه های گرم خواهرمو میخواد ....