ببین مقاومت کردن کاره خواهرم بود ک باعث شد اگ یروز با مادرم اشتین عوضش ی ماه قهر باشن نتیجش این بود مامانم پیش همهههه غیبتشو میکرد پیش همه خاله هام پیش بابام مادرم شاید بگین چ دختر بی ادبی ولی واقعا بیشرفه از ترسش دم نباید زد دیدم ک میگم
حالم از این مادرابهم میخوره مال منم همینطور بود تمام فکرو دکرش شوهرکردن من بود کاری کرد تو شونزده سالگی عقد کنم هرچند خداروشکر خدا بهم نگاه کرد وشوهرم واقعا ادم خوبیه وخوشبختم الان که میرم خونه بابام خون تو جیگر خودمو بچم میکنه انگار کلفت میخاد میگه چرا کار نمیکنی واین حرفا دفعه قبل بهم گف مگه چشم دیدنتو دارم که میای اینجا درحالی که خودش زنگ زد که بیا پیشم
بعصی وقتا مامانم یجوری اذیتم میکنه میگم ازدواج کنم حداقل ۱ سال نمیام دیدنش که دلش واسم تنگ بشه
واقعا هیچ احترامی برام قائل نیست پیش خواهرم مسخرم میکنه لقب گذاشته روم پیش خواهر کوچیکم ارزش ندارم حتی مادرم رو دارش کرده ک بهم حرف بزنه بهش میگه من هرچی گفتم جوابمو بده حتی اگ اون جوابمو نده خودش یچیزی بهم میگ
درس چی میذارن دانشگاه بری؟
نه راستش متوجه نیستم
چون اگر کسی برام بهانه بیاره میگم خودم میرم و راننده نمیخوام
به هر حال شما یا ناراضی هستید و تلاش میکنید شرایط رو تغییر بدید یا دنبال نق زدن هستید و میل دارید کامنت موافق بگیرید
طبیعی هست که رشد کردن و ایستادن در مقابل مشکلات تلاش و همت میخواد
مرسی عزیزم فداتشم قسمت هر کی یجوره الانم اول گفت بیا پرده رو درار ک بشورم خواستم برم ولی دوباره ی مشکلی پیش اومد دعوامون شد بی محلش کردم نمیرم عمرا برم هیم میگ ب خواهر کوچیکم ک بابات اومد بگو پرده رو دراره منظورش با منه نستقیم نمیگه منم نمیرم فکر کرده مثل سشواره میرم دوباره منتشو میکشم مطمئن هستم ک وقتیم بابام بیاد شکایت منو بهش میکنه
تاحالا ده بار نصف شب از پچ پچ مامانم بیدار شدم شنبدم داره برای بابام بده منو میگه
