بچه ها مادرشوهر من۴۸سالشه ولی لباساش مثل دختر۱۴ساله،ارایش و موهای رنگ فانتزی و...اینارومیگم تو قضاوت عادل باشید،پدرشوهرم۱۴ساله فوت کرده،ما وبرادر شوهرم اینا ییه شهر دیگه ایم،مادرشون میشه گفت همیشه اینجان کمی هم میرن به خونشون سر بزنن،حالا مشکل من اینه که وقتی میاد من میشورم میپزم جمع میکنم،اصلا ازجاش تکون نمیخوره حالا اگه مهمون به وعده بود یه چیز من محتاج کارکردن اون نیستم ولی بی احترامی به منه که یه لیوان اب هم میخوره نمیشوره،احساس کلفت بودن میکنه خب آدم،چه جور بهش بفهمونم که کارش زشته
زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه
پفک نمکی سابق هستمبرای سلامتی پسرم یه صلوات میفرسیاز الان دارم بـه اول فروردین سال ۱۴۰۱ فکـر مـیکـنم کـه چقدر قراره بــا تاریخ رنـد ۰۱/۰۱/۰۱ و جمله “این اتفاق هر صد سال یه بــار مـی افته” و چرت و پرتای دیگه زخم بشیم.