شوهرم همش اسرار و پافشاری می کنه که دخترام وقتی به دنیا اومدن یکی شو بده به خواهر شوهرم،خواهر شوهرم نازاست و نمی تونه بچه دار بشه.شوهرمم همش میگه باید یکی رو بدی بهش وگرنه طلاقت میدم دارم میمیرم😭😢🥺نمی دونم چیکار کنم،نمی خوام اولین بارم که هست بچه ام رو بدم به یکی دیگه،شما جای من بودید چیکار می کردید؟😭😭خیلی سخته هرسال بچه ام رو ببینم ولی بدون اینکه بدونه من مادرش هستم،بهش میگم اون بچه شبیه این یکی هست شک می کنه. ولی گفت نه باید بدی کمکم کنید 😭😭😭😭😭😭😭زندگیم داره از بین میرهه
ی من و ی دخترام/وزن فعلی ۶۸ هدف بعدی ۶۳ هدف آخر ۵۸ این رو ۱۴۰۱/۸/۵ می نویسم امیدوارم با خبر خوب بیام. دارای فوق لیسانس،دیپلم و دکترا دانشکده نی نی سایت هستم. وزن:۵۸😍هر آدمی با کاراش لیاقتش رو فریاد میزنه
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
۲۵ مرداد ۱۴۰۰ نحس ترین روز زندگی من بود … روزی که از خواب پاشدم گفتم صبحانه بخورم به بابا زنگ بزنم حالشو بپرسم اما …. گفتن یتیم شدی … بدبخت شدی …. دیگه زندگی برام تموم شد … همون روز همون ساعت من مردم … لطفا برای پدرم و ارامش خودم یه صلوات بفرستید 😔😔😔 خیلی زیاد محتاجم ….