امروز خونه ما همه دعوت بودن از مادرم تا خاله وغیره بابت اینکه زایمان کرده بودم چند روز پیش خاله هام هم اومده بودن . مادرم از بچگی خیلی رفتار بدی داشت بامن درحدی که از ۱۳ سالگی بهم میگف جن..ده میگفت تکرار کن و با سیم کابل میزد منو تا اینکه ۱۷ سالگی بابت تمام مشکلاتم خسته شدمو ازدواج کردم الان هم دوتا دختر دوقلو دارم پدرم من رو ترک کرده از ۵ سالگیم هر وقت کسی بهم چیزی میگفت احساس کمبود پدر خیلی عذابم میداد منم میخواستم مثل بقیه بگم الان به بابام میگم میخاستم حس کنم پشت دارم اما نه پدرم بود نه مادرم پشتم بود خداشاهده تا الان هیچ چیز بدی از من ندیده و کاری نکردم اما هر دعوایی میشد به من میگفت هر.زه به روشهای مختلف منو میزد حتی یکبار پشت دستمو با قاشق سوزوند و گفت تکرار کن بگو جن.دم حالا بی خیال این ها امروز اومدن اینجا و تا همین یک ساعت پیش اینجا بودن بحث بچم شد و خالم گفت ماشاالله چقدر نازه دخترات ولی به خودت و شوهرت نرفتن مادرم هم نه گذاشت نه برداشت گفت خب معلوم نیست با کی خوابیده از کجا معلوم بچه خودشه ب خدا که راست میگم خیلی دلم شکست همسرم هم با داد گفت داخل خونه خودم به همسرم جلوی من همچین حرفی میزنین مادرم هم ناراحت شد و رفت از خونه بیرون ن تونستم پدر داشته باشم ن مادر اصلا مگه میشه اسم این رو مادر گذاشت ؟ کدوم مادر ب بچش همچنین حرفایی میزنه همه ارزو دارن وقتی بچشون به دنیا پا میزاره مادرشون کنارش باشه اما من مادرم نیومد برای زایمانم حتی جمم نکرد مادر شوهرم منو جم کرد 😢لطفا نگید مادره و بهش بی احترامی نکن میخوام بهش بگم دیگه خونه من نیاد مادرم من ۱۴ ساله که شدم ازدواج مجدد کردن و خیلی بدتر شد اخلاقاش حتی باور نمیکنه این ها نوه های خودشن