ما ۴ساله باهمیم و این دوسال اخیر تصمیم ب ازدواج گرفتیم فهمیدم ک اعتیاد داشته و بخاطر من ابن چندماه اخر گذاشتتش کنار ب هرویین و شیشه اعتیاد داشته
من ازین طرف زده شدم اما گفتم ترک کردی اوکی هر ماه بک بار میکشید من باز سکوت کردم اما این اخرا گفتم دیگه نمیخام و خسته شدم و ترس از اینده دارم گف من بخاطر تو ترک کردم پس اگ کلا بااینم مخالفی دیگه نمیکشم
ی موضوع دیگه خانوادش حمایتش نمیکنن توی وضعیت مالی و این جور چیزا و میدونن ک من قضیه اعتیادشو میدونم برا ازدواج و اینا پدره گفته بوده ب دختره بگو بیاد من اول باهاش صحبت کنم بعد بریم خونشون و کلا بیتفاوتننن خیلی زیاد ک من اینجا باااز کشیدم عقبببب
یسری رفتارا این اخرا دیدم چون یکم سرد شده بودم حساس شده بود شک میکرد بهم حتی تعقیبمم کرد یسری
و کلا بدبینیو داره شکاکیو داره توش اما این اخرا بیشتررررر شده بود
اما واقعا میخادم واقعا دوستم داره هربار ردش کردم کلی حرف بهش زدم باز ول کن نیست میگه بخاطر تو همه تلاشمو میکنم تورو خانوادش هم وایساد
من که اخرین حرفم بهش این بود مطمعن نیستم
شما بودین میموندین؟؟!؟ کلی قول داده و معذرت خاهی کرد تو این دوهفته من دیگه حتی ندیدمش فاصله گرفتم