2777
2789

من فرزند چهارم یه خانواده ی داغونم،از وقتی که چشم باز کردم فقط تو خونه ما دعوا بود،یه پدر معتاد که تو دوازده ماه سال یه ماهش سرکار میرفت،همیشه به زندگی بقیه فامیلامون و همساده هامون حسادت میکردم نه به خاطر پولشون به خاطر آرامشی که داشتن،مامانم خیلی بد اخلاق بود ،البته حق داشت یه مرد بیکار معتاد سه تا پسر شرو  شور ،یه خونه که همیشه یا باید از کارگرا پذیرایی میکرد یا مهمونای!!!مامان از بابا کتک می‌خورد سه تا پسر از مامان و من که دختر کوچیکه بودم از همشون،!!!من که چهار یا پنج سالم بود داداشام رو من دیگه غیرتی میشدن😐اگه بایه پسر بازی می‌کردم کتک میخوردم ،اصلا بی منطق بودن اگه یه نفر جنس مذکر از کنارم رد میشد کتک میخوردم،تبدیل شدم به یه آدم خجالتی و ترسو و غیر اجتماعی،ناگفته نماند اینکاررو داداشام از بابام یادگرفته بودن!آهسته و بی سروصدا میرفتم مدرسه،از اون ور دلم نمیخواست برگردم خونه چون تو خونه همیشه دعوا بود!بابام به طرز وحشیانه ای مامانمو میزد،و ما فقط گریه میکردیم،کم کم اعتیاد بابام بیشتر شد،ما از مشهد رفتیم به یکی از شهرستانهای اطراف،بابام همیشه خونه بود،خیلی ازش متنفر شدم چون همیشه تو خونه بود وقتی هم میرفت بیرون تلو تلو می‌خورد از هم کلاسیام و همسایه هامون خجالت میکشیدم،مخصوصا که وقتی منو بابامو باهم میدیدن شروع میکردن به پچ پچ کردن در گوش هم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چقدر تو این جامعه در حق زن ها و دخترها ظلم میشه واقعا. از کوچکی محدود میشوند. برخی مردان هم حس مسخره ی تعصبیشان را غیرت می نامند و به تو می فهمانند که ارزشی نداری و مردها هستند که مهم هستند.

مدام سیگار می‌کشید، هیچ وقت تو خونمون مثل خونه های دیگه بوی غذا نبود،بوی غذا توی دودو دم  گم بود.بابابیشتر شبا تا صبح بیدار بود چون روزا می‌خوابید شبا خوابش نمیومد و نمیزاشت بقیه هم بخوابن!صدای تلویزیون و زیاد میکرد  ،تا صبح تعمیرات میکرد لوازم خونه رو(مثلا میخواست تعمیر کنه،همه رو خراب میکرد)

ما همیشه از مامانمون میخواستیم که طلاق بگیره ولی چون مامانم کسیو نداشت جز سه تا داداش زن زلیل میگفت نمیتونم!نه ساله که شدم آبجیم به دنیا اومد،اصلا وضعه مالی خراااااب،یادمه مامانم برنج نیم دونه میخرید،از ارزونتریناش،که مثل آرد الک میشد !و چون کم بود تغذیه داشت مامانم شیر نداشت به آبجیم بده،اونو که با آب قند بزرگش کردیم😂😂😂🥲🥲

واینا ادامه داشت تا ما بزرگ شدیم ،خواستگار اومد و عروس شدم و از اون خونه راحت شدم!آبجیم عروس شد اونم خوشبخته خداروشکر،ولی یه لحظه آرامش خیال ندارم،مامانم همچنان عذاب میکشه،واسه بچه هاش خیلی زحمت کشید کارگری کرد،هیچ وقت دستمون پیش کسی دراز نشد واسه پول!یه ساله فهمیدم  من و مامانم هپاتیت ب داریم!مامانم سیروز کبدی گرفته،منم فعلا قرص برای هپاتیتم میخورم گفتن هنوز سالمم!😪😪کاش بچه نمیداشتم میمردم آب شدن مامانمو نمیدیدم !!همش به خاطر بابای عوضیمه اینقدر شیشه کشید و تزریق کرد با سرنگهای الوده که آخر هپاتیت گرفت و به ما هم منتقل کرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   bff_  |  1 روز پیش
توسط   zariqwp  |  57 دقیقه پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز