شهرامون جداس، نامزدم، زنگ زدم حالش و بپرسم گفت کجایی گفتم اومدم خیابون دور دور بعد تا خداحافظی کردیم در خونه رو باز کردم عینک دودی هم حالت جذبه ای گرفته بودم دستم لم دادم با کلاس به در😂 اون بیچاره هم چون باهاش همون لحظه تلفنی حرف زده بودم توقعشم نداشت الان شهر اونا باشم، دیدم شبیه مرغ پرکنده و رنگ پریده وسط خونه به این حالت وایساده 🧟♀️ بگو بیچاره در همون حین که من در و باز کردم بلند شده بود لامپ و بزنه تو همون شرایط خشکش زد 😂چند ثانیه گذشت دیدم علائم حیاتی نداره گفتم سلااااااام بدبخت پشماش ریخت 😂😂، یکم گذشت تا به خودش اومد، بعدم گذشت نامزدم از سرکار اومد پشت اپن قایم شدم داشت خلال دندون میزد برگشت من و دید اونم دقیقا همین حالت مادرش موند بعد دیدم کم کم قلبش و گرفت با انگشت میزد به شونم میگفت با خودش واقعی؟ روحه؟ آخرش دوهزاریش افتاد سریع آب زد به صورتش نشست کف خونه هیچیییییی نگفت حتی سلام، کلی گذشت حالشون خوب شد بنده خداها
😂😂مطمئنم تو دلشون میخواستن تیکه تیکم کنن هرچند بعدش طعنه هم زدن بهم ولی حقشوووون بود