نظرتون مردی که اول کاری بگه من به پدرم اجازه دخالت نمیدم تو زندگیم،با مامانش مغرورانه برخورد کنه،۸ سال دنبال ازدواجه و تو اولین کسی هستی که نظرشون جلب کردی چون ازش برتری جوانتری و...
کسی که پدرش موقع صحبت کردن تو جلسه خواستگاری نگاهش نمیکنه ،اکثر سوالارو بجای خودش برادرش جواب میده، مامانش عجله داره برا عقد، و نموره خانم خودخواه و بدقلقی به نظر میاد،پسره توی کافه به قهوش که سوخته بچه ای که داره قدم میزنه و سروصدا و ...گیر میده به من میگه بچشونو ببرن پارک نیارن کافه یا قهومو بگم عوض کنن یا پیر زنه چرا بااین سنش این همه پله رو اومد بالا،کسی که فوق العاده با من عالی رفتار میکنه بی نهایت باب دلم رفتار میکنه برعکس همه مواقع جلوی من اصلاااا مغرور نیست و حتی دستو پاشو گم میکنه همه تلاشش اینه ناراحت نشم و...تو محل کار ازش تعریف میکنن که باکلاس و باادب و با معرفته توی کوچشون میگن زیاد تو خونشون دعوا دارن پسره انگار دیوونس،با وجود اینکه سن ۳۰ و اندی ساله و شغل خیلی خوب و پردرامدی داره اما سرمایه ای برای ازدواج نداره و من گفتم اشکال نداره،دوست داره بیشتر دو تایی باشیم تا اینکه خونواده ها،باوجود اینکه تمایل زیادی و احساس زیادی به من داره اما زمان میخره و استرس داره انگار که یه مشکلی داره که میترسه من بفهمم قضیه رو،و انقد سخت سلیقه بوده که همه قسم میخورن و متعجب میشن که برای بار اول با خوشحالی و حال خوب یه دختر رو انتخاب کرده ،و من حس ترس رو می دیدم تو وجودش چشاش که می ترسید به هم بخوره و می ترسید مورد پسند من نباشه و من بهش این اطمینان و دادم که میخوامش.مزیتش رفتار فوق العاده اش با منه و ظاهر خوبش که خیلی کم پیش میاد منم بپسندم در اون حد کسی رو.ولی بعد از دوبار صحبت من خیلی جذب خودشو ظاهرش شدم. ازم تعریف میکنه میخواد نشون بده که باب سلیقه منه و احساسیه ولی خب بقیه یه جور دیگه میگن.و در نهایت وقتی خیلی خیلی خیلییییییی خوشحاله و میگه کاش بیشتر پیش هم بودیم و داره از ازدواج میگه یهو جا میزنه و میگه که نمیتونم.دو تا سوال دارم بنظرتون این ادم بدرد زندگی میخورد؟سوال دومم اینه با توجه به اینکه وقتی با تعجب گفتم چیشد یهو و یه بنده خدایی گفت دیشب یه خانمی(نه یه دختر) اومده در خونشون و سروصدا اینم کتک زده خانمه رو و پسره یجوریه.بنظرتون قضیه اش چی بوده؟راست میگن که پاش گیر بوده و استرسش و اینکه میخواست تو دل من ما شه واسه همین بود؟با وجود اینا من هنوز با فکرشم اصلا پسرای دیگه رو نمی بینم انگار.من خیلی باهاش مهربون و بالغ و خوب رفتار کردم و خودمم طوری هستم که معمولا من کسی رو انتخاب نمیکنم ولی این قضیه با وجود اینکه برام روشنه انگار بازم روشن نیست و مبهمه و من درگیرشم و حسای خوبی که بینمون بود یادم نمیره.همه میگن خداروشکر ازدواج نکردی من میگم اخه ادم با اون پرستیژ و نوع حرف زدن و وقار مگه میشه مشکل داشته باشه.