2777
2789

نظرتون مردی که اول کاری بگه من به پدرم اجازه دخالت نمیدم تو زندگیم،با مامانش مغرورانه برخورد کنه،۸ سال دنبال ازدواجه و تو اولین کسی هستی که نظرشون جلب کردی چون ازش برتری جوانتری و...

کسی که پدرش موقع صحبت کردن تو جلسه خواستگاری نگاهش نمیکنه ،اکثر سوالارو بجای خودش برادرش جواب میده، مامانش عجله داره برا عقد، و نموره خانم خودخواه و بدقلقی به نظر میاد،پسره توی کافه به قهوش که سوخته بچه ای که داره قدم میزنه و سروصدا و ...گیر میده به من میگه بچشونو ببرن پارک نیارن کافه یا قهومو بگم عوض کنن یا پیر زنه چرا بااین سنش این همه پله رو اومد بالا،کسی که فوق العاده با من عالی رفتار میکنه بی نهایت باب دلم رفتار میکنه برعکس همه مواقع جلوی من اصلاااا مغرور نیست و حتی دستو پاشو گم میکنه همه تلاشش اینه ناراحت نشم و...تو محل کار ازش تعریف میکنن که باکلاس و باادب و با معرفته توی کوچشون میگن زیاد تو خونشون دعوا دارن پسره انگار دیوونس،با وجود اینکه سن ۳۰ و اندی ساله و شغل خیلی خوب و پردرامدی داره اما سرمایه ای برای ازدواج نداره و من گفتم اشکال نداره،دوست داره بیشتر دو تایی باشیم تا اینکه خونواده ها،باوجود اینکه تمایل زیادی و احساس زیادی به من داره اما زمان میخره و استرس داره انگار که یه مشکلی داره که میترسه من بفهمم قضیه رو،و انقد سخت سلیقه بوده که همه قسم میخورن و متعجب میشن که برای بار اول با خوشحالی و حال خوب یه دختر رو انتخاب کرده ،و من حس ترس رو می دیدم تو وجودش چشاش که می ترسید به هم بخوره و می ترسید مورد پسند من نباشه و من بهش این اطمینان و دادم که میخوامش.مزیتش رفتار فوق العاده اش با منه و ظاهر خوبش که خیلی کم پیش میاد منم بپسندم در اون حد کسی رو.ولی بعد از دوبار صحبت من خیلی جذب خودشو ظاهرش شدم. ازم تعریف میکنه میخواد نشون بده که باب سلیقه منه و احساسیه ولی خب بقیه یه جور دیگه میگن.و در نهایت وقتی خیلی خیلی خیلییییییی خوشحاله و میگه کاش بیشتر پیش هم بودیم و داره از ازدواج میگه یهو جا میزنه و میگه که نمیتونم.دو تا سوال دارم بنظرتون این ادم بدرد زندگی میخورد؟سوال دومم اینه با توجه به اینکه وقتی با تعجب گفتم چیشد یهو و یه بنده خدایی گفت دیشب یه خانمی(نه یه دختر) اومده در خونشون و سروصدا اینم کتک زده خانمه رو و پسره یجوریه.بنظرتون قضیه اش چی بوده؟راست میگن که پاش گیر بوده و استرسش و اینکه میخواست تو دل من ما شه واسه همین بود؟با وجود اینا من هنوز با فکرشم اصلا پسرای دیگه رو نمی بینم انگار.من خیلی باهاش مهربون و بالغ و خوب رفتار کردم و خودمم طوری هستم که معمولا من کسی رو انتخاب نمیکنم ولی این قضیه با وجود اینکه برام روشنه انگار بازم روشن نیست و مبهمه و من درگیرشم و حسای خوبی که بینمون بود یادم نمیره.همه میگن خداروشکر ازدواج نکردی من میگم اخه ادم با اون پرستیژ و نوع حرف زدن و وقار مگه میشه مشکل داشته باشه.

خیلی زیاد بود، همون که همسایه ها میگن پسره انگار دیوونه س معلومه چه جور ادمیه

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من بودم ازدواج نمیکردم ولی برا خلاصی احساس و فکرم تلاشم رو میکردم بفهمم چی رو پنهان میکنن و قضیه از چه قرار .اینجوری دیگه فکرتون درگیر نمیشه و راحت فراموش میکنین .

ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم   
خیلی زیاد بود، همون که همسایه ها میگن پسره انگار دیوونه س معلومه چه جور ادمیه

اخه خیلی خوب نشون میداد ولی از اول به دل مامانم ننشست خوشش نیومد میگف با خونوادشم انگار خوب نیس الان اولشه فردا به دستت بیاره با تو هم همینطور میشه

خیلی زیاد بود، همون که همسایه ها میگن پسره انگار دیوونه س معلومه چه جور ادمیه

خیلی کم پیش میاد یکی به دلم بشینه خیلی کم.اصلا ظاهرش خیلی خوب نشون میداد.پسر خوشتیپ و باوقار نشون میداد با خودمم خوب بود.بعضیا میگفتن خیلی خوبه بعضیا غیرمستقیم میگفتن نه

من از چیزایی که گفتین بنظرم خوب نیس!

چقد بده وقتی حسی تو دلت بوجود میاره، کسی اونم با اصرار ، انگار منطق ادم کور میشه با تمام وجود میدونم ازدواج بدی میشد ولی هنوز تمایل دارم به اون روزا 

اخه خیلی خوب نشون میداد ولی از اول به دل مامانم ننشست خوشش نیومد میگف با خونوادشم انگار خوب نیس الان ...

منم همین حس رو دارم

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

منم همین حس رو دارم

بخاطر اینکه نتونست با من ازدواج کنه چون میدونست خونواده من اگه گندکاریشو بفهمن منم بخوام اونا نمیذارن.هرچند خودمم دوبار دیگه بیرون میرفتم پشیمون میشدم از گیراش به مردم اول کاری معلومه واسه به دست اووردم دختر مورد علاقشون عالی رفتار میکنن ولی من حواسم ب رفتار و گفتارش با مردم بود.اون شب اون زنه که دنبالش بود رو کتک زده بود احتمالا چون میخواسته ابروشو جلو من ببره.ممکنه عاشق یه زن باشی و کتکش بزنی چون نمی ذاره با دختری که انتخاب کردی ازدواج کنی؟یا فقط هوس بوده اون خانمه براش؟

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز