دختر عموم یه بی آبرویی به بار اورد دعوایی راه افتاد یه شب داشت پیام میداد که دیگه از اینهمه کنترل شدن خسته شده و میخواد بلایی سر خودش بیاره منم به برادر بزرگش گفتم اینقدر بهش فشار نیار جواب عکس میده پشیمون میشین بذار بره مهمونی اما بهش نگو که بهت گفتم ...اینم رفته حسابی توپیده بهش که به چه حقی رفتی به بقیع گفتی من اذیتت میکنم نمک نشناس و...دختر عمومم زنگ زد که چرا رفتی بهش گفتی کلی پریده بهم،،،،بچه هااا بخدا اینقدر ذهنم درگیر شده و عذاب وجدان دارم و درگیر موندم که نگوو😢😢😢😢😢چرا نمی تونم آروم بشم همش انگار استرس دارم
چه غلطی کردم دخالت کردم خواستم خودک.. نکنه... دارم نابود میشم ذهنم خیلی گیر و حساسه کنترلش دست خودم نیست
خودتو سرزنش نکن گلم.نیت شما خیر بوده.سر فرصت به دحتر عموت توضیح بده که قصد بدی نداشتی.
عیب نداره
قصدت خیر بوده
حرفت هم درسته
برادر بزرگش باید ببینه مشکلش خواهرش چی بوده که رو اورده به اون کار اشتباه
وگرنه با سرکوب و تحت فشار گذاشتن هیچی درست نمیشه که هیچ بدترم میشه
نمیدونم مشکل دختر عموت دقیقا چیه
اما به بزرگترش بگو ببرنش پیش یه مشاور
تا مشکلش ریشه ای حل بشه
برادرش انگار فاقد شعور
ربطی به تو نداره
ولی از این بعد به کسی خوبی اینشکلی نکن
تهش تو بد میشی
اگه خودکشی میکرد هیچوقت خودتو نمیبخشیدی
شاید بهش توپیده باشن ولی بعداً به رفتار اشتباهشون فکر میکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
