خواهرای شوهرم شوهرشون نمیگن بالا چشمت ابروئه.....شنیدم گفته هر وقت از سرکار میاد شوهرش چایی دم میکنه میشینه کنارش میگه فلانی اینو گف اون یکی اونو گف شوهرشم سکوت میکنه تا شبم بگه گوش میده ....به من نگفته به یکی دیگه گف اون به من گف این حرفارو واقعا خوشبحالش شوهرشم مث خودش خاله زنکه حداقل پای درد و دلش میشینه....
حالا شوهر منم همینه خونه مادر یا خواهرش بره میشینن میگن از عالم و ادم شوهرمم تایید میکنه حرفاشونو عصبیم میشه از حرفای خاله زنکیشون حالا خدانکنه من یوقتی یه روزی یه حرفی بگم یا بگم دلم شکسته ناراحتم بخاطر فلان چیز اول ک میگ خفه شو دوم میگ حوصله این حرفاتو ندارم بعدم هندزفری میذاره میگ کلاس دارم....باز بعد دو ماه برم کنارش یه حرفی بخوام بگم میگ خستم حوصله حرفاتو ندارم......اخه ینی چی.....اما خودش از کسی ناراحت باشه درجا میگ بهم منم سعی میکنم آرومش کنم...اما هیچوقت پای درد و دل من نبود محرم راضم نبود حتی ارومم هم نکرد هیچوقت...چقد دلم گرفتع
