ما نزدیک ۶ ساله ازدواج کردیم ،شوهرم با اینکه پسر سومه اما سرپرست مادرش بوده بعد مرگ پدرش...خیلیم احترام مادرشو داره همه جا با شوهرمن میره حتی دکتر یا خرید...شوهرمن خیلی دست و دلبازه خیلی به مادرش میرسه بیشتر از برادرهاش...براهمینه که مادرش فک میکنه من هوو شم همش باهام رقابت میکنه همش میخواد زندگیمونو به هم بزنه😢😭
اگه هستید توضیح بدم چیکار کرده
بگو
هستیم
ای بابا
بگو عزی م
خب اصلا بهش توجه نکن
یا ازش پنهون کن که چی میخری
کاش میفهمیدم چرا اینقدر پسرا ماماناشونو دوست دارن 🙄
بگو منم هستم
پریروز که جمعه بود شوهرم رفت ارومیه، با برادرهاش و خواهر زاده هاش...من دوس نداشتم سفر مجردی بره منم دلم گرفته بود گفتم‌منو ببر من تو خونه چیکار کنم تنهایی...اونم گوش نداد و رفت
اینجاش دست شوهرته باید مدیریت کنه وگرنه باهم نمیسازین
وای امان از مادرشوهرها
مادرشوهر منم تا یچیزی بخوای بگیری میگه میخوای چیکار مگه شوهر من واسه من می‌گرفت بعدم سریع میگه چرا واسه من نگرفتی
بعد که شوهرم خونه نبود پسرم گریه میکرد منم بردمش پارک نزدیک خونه هوا سرد بود زود برگشتیم...داشت گریه میکرد میگف بابا بابا منم عصبی شدم گفتم بابا رفته خوش گذرونی بابا مجرده بابا مارو میخواد چیکار بزار خوش باشه
چون تو یه ساختمون زندگی میکنیم مادرش اومده و صدامو شنیده...اومد تو بهم گف چیه چرا غر میزنی چرا نمیزاری پسرم چندروز خوش باشه همش دعوا همش غر توهم زنی آخه
گف موهای پسرم از دستت سفید شده درحالیکه چندتارمو سفید داشت از اول ازدواجمون😒 گف تو آخر سر دغ میدی پسرمو بدبختش کردی میخواستی با کی ازدواج کنی خواستگارت کیا بودن بدبخت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
