چهارسال 6ماه ازدواج کردم من ازشهربزرگ مشهدوهمسرم یکی از شهرهای کوچک استان گلستان
همسرم که اومد خاسگاری مامانم راضی نبود گف این به خانواده مانمیخوره زن طلاق داده دوتابچه داره که البته بزرگن وپیش مادرشونن بهرحال
نمیدونم بعدازشنیدن شرایط زندگیش از سر دلسوزی بود چی بود باهاش ازدواج کردم
الان که 5سال از زندگی مشترکمون میگذره اصن احساس خوشحالی نمیکنم همسرم فوق العاده ادم بی مسولیت تنبل بیکار بیمار روحی داره چن سالی زیر نظر پزشک بوده
خانوادم بمن گفتن این زندگی فایدع نداره بیامشهد اگه شوهرت دوس داشت بیاد وگرنه که طلاقتو بگیر
الان هنوز هم ناراحت همسرم هستم میگم گناه داره بعدمن چی میشه
به مادرم گفتم من زندگیمو دوس دارم اما مشکلم بابیکاری همسرم هس بهش میگم برو سرکاردیگه میگه من نمتونم من حالم خوب نیس همش خوابه الان که دارم مینویسم خوابه
بچه هم نیس 45سالشه
منم خودم خیاطی میکردم چیزایی که نیاز داشتم میخریدم هیچوقت برام چیزی نخرید برام کاری نکرد فقط به شکم میرسه همینوبس