باشوهرم دخترعمو پسرعموبودیم ازکوچیکی همو خیلی دوست داشتیم من ۱۹سالم بود که اومد خاستگاریم دست خالی تعریف نمیکنم خواستگارزیاد داشتم جوری که خالم هنوزم باهامون قهره بخاطر پسرش .منم چون عاشق پیشه بودم جواب مثبت دادم اما اون هیچی نداشت عاص وپاس بود گفتم اشکالی نداره میسازیم باهم درستش میکنیم دوسال عقد بودم دریغ از یه روسری که برام بگیره چون پولشو نداشت وکارم زیاد نمیرفت اما همه جوره ساپورت عشقی میکرد خیلی دوسم داشت جوری که همه حسرتمونومیخوردن جاریم چشم دیدن مارو نداشت همش با برادرشوهرم دعوامیکرد که ببین چقد زنشو دوست داره منم چون خییییلی دوسش داشتم همه جوره ازخودم زدم حتی پول ارایشگاه نداشت دختر دایم منو ارایش کرد سرویس طلا نخرید به زور آتلیه رفتیم...فقطم چوب دوست داشتنمو خوردم وکناراومدم به امید روزای بهتر تااینکه ...کسی هست بگم