سلام یک چند ماه پیش یکی از همسایه ها که من اصلاً ندیده بودمت دم خونه و گفت که ظاهراً بچه ها رفتن پایین و با هم کشتی گرفتند و دست مهمون شون یه ذره در حد یک نقطه کمرنگ زخم شده بود و پدر ایشون شاکی بود که چرا اصلاً پسر من با این دختر بازی کرده من گفتم بچه ها رفتن پایین با همدیگه بازی کردند و هر کس به دلخواه خودش بازی کرده و اگه شما اینقدر حساس هستید لطفاً نگذارید دخترتون بیاد با پسرها بازی کنه ولی این آقا مدام شاکی بود و بعد گفت اگه( توجه کنید) اگه بچه تون سنگ پرت میکرد و به چشم بچه ام میخورد چی منم از بچه و پسرم پرسیدم که آیا پسرم به شما سنگ پرت کرده گفتن نه اینجا دیگه من بسیار عصبانی شدم و به اون آقا گفتم لطفاً دوباره در خونه من نیاین و اگه حساسی دخترتون رو نفرستین پایین درضمن همه با میل خودشون بازی کردند
خدایا به خاطر این حس خوشبختی که بهم دادی ازت ممنونم
حالا بعد اون اتفاق هر روز بچه هاشون خیلی وقتا به همراه همون دختر میومدند دنبال پسر من که باهم بازی کنن من حتی یه بار به پسرشون گفتم برید به باباتون بگید بیاد پایین من باهاش کار دارم اما نیومد تا اینکه دیشب من رفتم دنبال پسرم که بیاد خونه بعد مامان این بچه ها ( که باز برا بار اول بود می دیدمش) به من گفت که پسرتون سر پسر من او کوبو نده به زمین بعد گفت یه چیزی بگم اینطوری که پشت بچتی بچت ضرر میکنه!! من گفتم بذار از پسرم بپرسم و از بچه های دیگه ولی بچه من اصلاً اهل زدن بچه های دیگه نیست و شروع کردم اومدن به سمت خونه این خانوم برگشت به من گفت چقدر تو بی شخصیتی منم بهش گفتم لطفاً دهنتو ببند و خفه شو بعد من از همه بچه هایی که پایین بازی میکردن پرسیدم ماجرا چی بوده و آنها گفتند که پسر بزرگش با یکی از بچه ها دعواش شده و پسر کوچیکه هم بی دلیل به بچه من حمله کرده و پسرم فقط دستشو مثل سپر جلوی صورتش گرفته سر این بچه خورده به دست پسرم همین و همین و من امروز پسر شو دیدم که داره باز با پسرم بازی میکنه و بهش گفتم چرا پسر منو زدی گفت ببخشید منم گفتم وقتی بچه بقیه رو میزنی پس نرو به مامان بیشعور ت بگو که بچه اونها منو زده بچه گفت چشم ولی به مامانش همه این ها رو گفته بود مامانش هم اومد شاکی که چرا جلوی بچه به مامانش گفتم بیشعور منم گفتم چطور تو جلوی بچه هات به من گفتی بی شخصیت اگه تو خیلی برات مهم بود این طوری رفتار نمی کردی و دیگه حق نداری وارد کریدور ما بشی
خدایا به خاطر این حس خوشبختی که بهم دادی ازت ممنونم
کاربر مثلا محترم ! کجای زندگیمی ؟ هیچ جا😏 پس عقاید و نظرات من بهت ربطی نداره 😁 با احمق بحث نمیکنم و میگذارم در دنیای احمقانه خودش خوشبخت زندگی کند بنابراین حق باشماست 😉
به خدا انگار نمی فهمید همش میگف چرا پسرت با دختر بازی کرده در صورتیکه تمام بچه های که پایین بازی میکنند پسرم و تو ساختمون یه دختر هس و با هم می سازم حالا این مهمون اینا هم. فته پایین و هم رفته با پسرا بازی کنه و هم اینکه نباید پسر من با اون بازی میکرده!!! چجوری ممکنه
خدایا به خاطر این حس خوشبختی که بهم دادی ازت ممنونم
این داستان همسایه دورو بنظرم خوده زنه پشت بچه هاشو میگیره
دقیقا همین بود و توقع داشت منم پشت بچه هایش باشم و مثلاً بچمو دعوا کنم نمیدونم یا بزنم! در صورتیکه من تا از بچه ها مطمین نشم و نپرسم خب چجوری میتونم به حرف تو به بچم بپرم!!
خدایا به خاطر این حس خوشبختی که بهم دادی ازت ممنونم
چرا خانومش نمیاد تذکر بده معنی نداره یه اقا واسه بازی چندتا بچه بیاد در خونه کسی
دقیقا منم تا بخار ندیده بودمشون اصلا هم حرف حالیش نمیشد فقط حرف خودشو میزد دیگه آخرش گفتم آقا دیگه نیا در خونم و اون داشت هنوز حرف میزد منم درو بستم اومدم تو
خدایا به خاطر این حس خوشبختی که بهم دادی ازت ممنونم