من بیست وشش سالمه واهل رامسرم ولی چالوس میمونم خودم چندسال پیش با پسر داییم نامزد کردیم بهه زووور عاشقانه دوست داشتیم همو ولی ایشون پزشکی اکراین قبول شد وخانوادش به زور فرستادنش اون که رفت مامان وداییم دعواشون شد ودعوابزرگ وبزرگ ترشد وکارکشیدبه ما ومجبورمون کردن ازهم طلاق بگیریم
غیابی طلاقم نداد برگشت وتاجون داشت بغلم کردم وگریه واشک وآه ورفتتتتتتت
یه چندوقتیه از خانوادم جدام چون نمی خوام ریختشونو ببینم و تنهابامادربزرگم چالوس زندگی میکنم
دارم سعی میکنم شوهرکنم تااونم اونجا بتونه ازدواج کنه چون قسم خورده تا من نرم زن نگیره
البته روانشناسی خوندم دانشگاه رشت والان بیکارم😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔تلخی زندگیه من نفس گیره رفیق